شهید غلامرضا نامدار محمدی

شهید غلامرضا نامدار محمدی

دانشجوی مقطع کاردانی استخراج معادن غیر از زغال سنگ

تاریخ و محل تولد: ۱۷ بهمن ۱۳۴۱ تهران

تاریخ و محل شهادت: ۲۳ اسفند ۱۳۶۳، جزیره مجنون، عملیات بدر

مزار: بهشت زهرا (س)

زندگینامه

خبرنگار شهید غلامرضا نامدارمحمدی در ۱۷ بهمن ۱۳۴۱ در یکی از محلات قدیمی تهران متولد شد، کودکی او مانند تمام بچه‌ها با بازی و شیطنت و کنجکاوی سپری شد.

خانواده او مقید به مذهب بودند به همین دلیل به صورت هفتگی و سالانه مراسم روضه‌خوانی در منزل ایشان برگزار و غلامرضا از همان کودکی با امام حسین (ع) و مجالس ایشان انس خاصی پیدا کرد.غلامرضا سه برادر و چهار خواهر داشت که با برادر بزرگش محمدحسین که او نیز به درجه رفیع شهادت نائل شد، بیشتر مأنوس بود. زیرا تفاوت سنی آنها دو سال بیشتر نبود و انگار از همان کودکی بیشتر همدیگر را می‌فهمیدند.از آنجا که پدر و مادر خانواده اصالتاً کرمانی بودند در سال ۵۵ به کرمان مراجعت کردند. کم‌کم جریانات انقلاب اسلامی شکل گرفت و این دو برادر با شور و حال عجیبی در تظاهرات و فعالیت‌های انقلابی شرکت کردند.آنها حتی در بعضی از تظاهرات مهم تهران مانند ۱۷ شهریور و روزهای پیروزی انقلاب اسلامی به تهران رفته و در آنجا در تظاهرات شرکت می‌کردند.با پیروزی انقلاب اسلامی، غلامرضا در جهاد کرمان مشغول به کار و اواخر سال ۵۸ وارد سپاه تهران شد و با آغاز جنگ تحمیلی به جبهه رفت، کار در نشریه پیام انقلاب به عنوان خبرنگار و عکاس از دیگر زوایای زندگی سراسر افتخار غلامرضا بود.

غلامرضا در ۲۳ اسفند سال ۶۳ در حالی که دوربین عکاسی بر گردنش بود در جزیره مجنون بر اثر انفجار خمپاره به دیدار معشوقش شتافت.

گزیده ای از وصیت‌نامه شهید


به نام او که عرشش به قطره‌های یتیمان به لرزه درمی‌آید و به یاد آنکه عشقش به تپش‌های قلب عاشقان بیفزایدو آنان که کافر شده و تکذیب آیات خدا کردند، آنها را عذاب خواری و ذلت است و آنان که در راه رضای خدا از وطن خود هجرت گزیدند و در این راه کشته شدند یا مرگ‌شان فرا رسید البته خدا رزق و روزی نیکویی در بهشت ابد نصیب‌شان می‌گرداند که همانا خداوند بهترین روزی دهندگان است».* به نام الله و به یاد مهدی عزیز و یاد حسین شهید و شهدای کربلا و کربلای ایران. الهی این بدن من مملوک توست، ملک توست، ان‌شاءالله که عبد توست با آن هر چه می‌خواهی معامله کن. اگر می‌خواهی آن را بسوزانی بسوزان، اگر می‌خواهی آن را تکه‌تکه کنی، تکه‌تکه کن، اگر می‌خواهی آن را بی‌سر کنی چنین کن، اگر می‌خواهی این پیکر را مانند مولایم اباعبدالله لگدمال ستوران کنی چنین کن و اگر می‌خواهی مانند عباس عموی تشنگان حسین (ع) بدنم را بی‌دست و پا کنی چنین کن و اگر می‌خواهی…ولی از تو تقاضایی دارم، تو را به عزت زهرای مرضیه (س) با این بدن عاصی قهر مکن. کور باد آن چشمی که غیر تو را ببیند و برای غیر تو ببیند. کَر باد آن گوشی که برای غیر تو بشنود و غیر کلام تو را بشنود. بریده باد آن دستی که برای غیر تو حرکت کند. بریده باد آن پایی که برای غیر تو َرود. مُهر باد بر آن قلبی که غیر از منزلگه تو باشد، قلبی که تو عنایت کردی و آن را حرم الله خواندی. خدایا! تو را سپاس که دستم را گرفتی و به طرف خود کشاندی.
خدایا! تو را حمد که به چشم گفتی که غیر تو را نبیند. خدایا! تو را شکر که به گوش من فرمان دادی کلام غیر تو را نشنود. خدایا! تو را تعظیم که به قلبم امر فرمودی: «این جای من است، غیر مرا راه مده». خلاصه در یک کلام ای معبود و معشوق من، ای همه دست و پا و چشم و گوش و عقل و قلب من، تو را سجده که مرا خریدی و به راستی تو را سجده که مرا خریدی هر شکری که تو را می‌گویم عرق شرمم فزون‌تر می‌شود، قلبم بیشتر به لرزه می‌افتد، چرا که مگر می‌توان با این کلام به حق ناقص و نارسا شکر تو معبود را گفت، هرگز، هرگز، هرگز.
پدر و مادر عزیز و برادران و خواهران گرامی شما را به آن چیزی وصیت می‌کنم که علی‌بن ابیطالب (ع) هنگام مرگ چنین وصیت نمودند؛ تقوای خدا را پیشه کنید تا خیلی از حجاب‌ها از پیش چشمتان برداشته شود. آیاتی را که در اول وصیت‌نامه نوشته‌ام آیاتی است که وقتی برای جبهه استخاره کردم آمد و خدا می‌داند از اینکه خدا مژده وصل به من داده است خیلی شاد شدم و آن آرزوی دیرینه خود را تقریباً برآورده دیدم... و هرگز فریب عشوه‌گری‌های دنیا را نخورید چرا که ما از آن اوییم و به او باز می‌گردیم.* انا لله و انا الیه راجعون * یابن الحسن، یابن الحسن، یابن الحسن
دلم می‌خواهد در آخرین دم نیز این نوای دل‌انگیز را بخوانم. امیدوارم روی ماهش را ببینم. حسین جان، حسین جان، حسین جان

‌‌‌‌‌