شهید منصور مهدوی
دانشجوی مقطع کارشناسی رشته علوم سیاسی
تاریخ و محل تولد: ۲۴ مرداد ۱۳۳۶، زنجان
تاریخ و محل شهادت: ۷ مهر ۱۳۶۰، آبادان، ثامن الائمه
مزار: گلزارشهدای بالا شهر زنجان
زندگینامه
شهید منصور مهدوی فرزنداحمد در بیست و چهارم مرداد سال ۱۳۳۸ در محله دباغها در خانوادهای مذهبی دیده به جهان گشود در آن زمان خانواده از لحاظ مادی در حد متوسطی بود از همان دوران کودکی پسری خجالتی و خوش اخلاق بود و علاقه زیادی به شرکت در مجالس عزاداری اهل بیت داشت و همراه پدرش مسگری بود.شهید مهدوی نخستین بار در فروردین سال ۱۳۶۰ از طرف سپاه پاسداران به عنوان بسیجی پاسدار به جبهه اعزام شد و آموزش نظامی را در پادگان مالک اشتر در سال ۵۹ پشت سر گذرانده بود و در جبهه مسئول تیم شناسایی بود و در مناطق اهواز و سوسنگرد فعالیت میکرد. از زمان اعزام به جبهه تا شهادتش یعنی در مدت شش ماه (از فروردین تا مهرماه ۶۰) یکبار به مرخصی آمده بود و احتمالاً به جای ۱۰ روز مرخصی که داشتهاند تنها ۵ روز میمانند. در آن زمان برادرش به وی گفته بود تو لاغرشدهای و با این وضعیت باز هم روزه میگیری که شهید بزرگوار در جوابش خنده کنان گفته بود که ما انجا امکانات زیادی داریم و به جای آب شربت مینوشیم.در روزهایی که به مرخصی میآمدند در جهاد سازندگی فعالیت میکردند و وقتی برادرشان میگویند که تو به مرخصی آمدهای پس چرا در منزل نمیمانی گفته بود که این هم از واجبات است. شهید مهدوی سرانجام در روز پنجم مهرماه سال ۱۳۶۰ در عملیات ثامن الائمه (شکست حصر آبادان) از ناحیه سر مورد اصابت گلوله ترکش قرار گرفت و به شهادت رسید و پیکر مطهرش در زنجان به خاک سپرده شد. وی تا آن زمان تا سال سوم رشته علوم سیاسی دانشگاه تهران درس خوانده بود.
گزیدهای از وصیتنامه شهید
بِسمِ اللهِ الرَّحمنِ الرَّحیمِ
(اِنّا لِلّهِ وَ اِنّا اِلَیهِ رَاجِعُونِ)
بنام او که از اویم و به سوی او بر میگردم. بنام او که معشوقم اوست. بنام او که زنده به اویم، بنام او که جهادم برای اوست و بنام او که مرگ سرخم برای اوست خداوندا تو شاهد باش که در این نبرد خواستی جز رضای تو و هدفی جز اعتلای کلمه حق ندارم و تو شاهد باش که برای تو به جهاد پرداختم و برای تعالی تو مرگ سرخ را انتخاب کردم. خدایا از تو میخواهم که مرا از دوستان خودت قرار دهی و از مخلصین خود گردانی «اَللّهُمَّ اجعَلنی مِن جُندِکَ فاِن جُندِکَ هُمُ الغالبوُن و اجعَلنی مِن حِزبِکَ فَاِن حِزبِکَ هُمُ المُفلِحُون و اجعَلنی مِن أولیائکَ فاِن أولیائکَ لا خَفٌ عَلَیهِم و لا هُم یَحزَنُون» اکنون که بعد از مدتها انتظار لطف خا شامل حالم شد و توفیق رفتن به جبهه حق علیه باطل و پیوستن بر رزمندگان عزیز اسلام را پیدا کردهام میخواهم چند کلمهای را با امت قهرمان و خانواده ام به عنوان وصیت داشته باشم.
توصیه ام به امت مسلمان این است که قدر این بزرگ مرد عالم اسلام حضرت آیت الله العظمی امام خمینی را بدانند و به سخنان پیامبر گونه اش با کمال دقت توجه نموده و همواره آنها را آویزه گوش قرار دهند و بدانند که این تنها رهبری بوده که ایزد منان بعد از ۱۴۰۰ سال به ما ارزانی داشته است، بله، برادران و خواهران عزیزم ما باید شکر خدا را بکنیم که چنین رهبری دلسوز بر ما ارزانی داشته است و بدانید اگر کفران نعمت کرده و نا سپاسی کنیم باید در انتظار عذاب الهی باشیم. توصیه دیگرم این است که در سایه ایمان به الله وحدت و یگانگی خود را تحت رهبریهای راهیانه ی رهبر عظیم و شأن حفظ کنید و بدانید که دشمن همواره از ایمان به الله و وحدت شما در هراس بوده و به دسیسههای مختلف چه بدست ایادی و مزدوران داخلی از قبیل منافقین، پیکار- فداییان خلق و سایر گروهکهای روسی و امریکایی و چه بدست کشورهای مرتجع منطقه سمی در ایجاد تفرقه و تشنّج در میان شما را داشته باشد. توصیه دیگر اینکه با تمام قوا از تمام دستاوردهای انقلاب خونبار اسلامیان دفاع کنید که این بار سنگین را شهدا با نثار خون پاکشان بر دوش ما گذاشتهاند و تا میتوانید فریادتان بر سر شیطان بزرگ آمریکا و سایر جهان بلند کنید که به قول امام عزیز اینها هیچ غلطی نمیتوانند بکنند.
و اما سخنی چند با مادر و برادر و خواهر عزیزم. مادر جان می دانم که چه رنجها و چه زحمتها و مشقتها برایم کشیدی و چه خون دلها برایم خوردهای و می دانم که چه امیدها و آرزو ها برایم داشتهای و می دانم که نتوانستم دین فرزندی را در حق شما اداء کنم ولی امیدوارم که مرا ببخشی و بر خودت ببالی و افتخار کنی که این سعادت نصیبت شد و فرزندت را در راه خدا قربانی دادهای و در فردای قیامت پیش حضرت فاطمه زهرا علیها سلام رو سفید خواهی شد مادر جان از تو خواهش میکنم که مبادا برایم اشک بریزی و گریه و زاری کنی، تو باید شهادت فرزندت را جشن بگیری و شادی کنی بله مادرم برای چه ناراحت باشی مگر غیر از این است که همه رفتنی هستیم پس چه بهتر که این رفتنمان در راه خدا باشد مادر جان هیچ میدانی من نمرده ام هیچ میدانی من زندهام و در پیش پروردگار باریتعالی روزی مندم بله مادرم من زندهام و هرگز مپندار که من مردهام زیرا:
(هرگز نمیرد آنکه دلش زنده شد به عشق ثبت است در جریده عالم دوام ما)
اما شما خواهر و برادر عزیزم امیدوارم از اینکه زحمتهای زیادی به شما داده و نتوانستهام دین برادری را در حق شما اداء کنم مرا ببخشید که ان شاالله اجرتان پیش خداست. برادر و خواهر عزیزم مبادا یکوقت فکر کنید که دیگر بی برادر شدهاید: باید بگویم نه شما هرگز بی برادر نشدهاید زیرا تمام رزمندگان اسلام و حزب الهیهای جان بر کف برادران شمایند. در خاتمه از شما میخواهم که مرا دعا کنید و از خدا بخواهید که از سر تقصیراتم بگذرد و از خطاهایم چشم بپوشد در ضمن از عوض من از تمام قوم و خویشان و دوستانم حلیت خواسته و بخواهید که مرا دعا کنند. در خاتمه همه شما را به صبر و بردباری دعوت میکنم و امیدوارم که همواره تحت توجهات و عنایات حضرت ولی عصر (عج) در راه تحقق آرمانهای انقلاب اسلامی موید و پیروز باشید. در ضمن آن مبلغ ناچیزی که دارم بعد از پرداخت خمس آن و خرج کفن و دفن اگر باقی ماند مادرم به کربلا و زیارت حسین بن علی (ع) که ان شاالله در آینده نزدیک توسط رزمندگان اسلام فتح میشود رفته و مرا نیز دعا کند. امیدوارم خداوند از اینکه نتوانستم خدمتی به اسلام و مسلمین بکنم مرا ببخشد.
درود بر شهیدان اسلام ازصدر اسلام تا کنون درود بر رزمندگان جان بر کف اسلام، درود بر رهبر کبیر انقلاب امام خمینی
خدایا خدایا تا انقلاب مهدی خمینی را نگه دار. والسلام
برادر حزب اللهی منصور مهدوی- ۶۰/۴/۱۰