شهید سید احمد پورموسویان

شهید سید احمد پورموسویان

دانشجوی مقطع کارشناسی حقوق

تاریخ و محل تولد: اول اردیبهشت ۱۳۴۰، بهبهان

تاریخ و محل شهادت: ۱۳ بهمن ۱۳۶۵، شلمچه، کربلای ۵

مزار:

زندگینامه

مِنَ الْمُؤْمِنِینَ رِجَالٌ صَدَقُوا مَا عَاهَدُوا اللَّهَ عَلَیْهِ فَمِنْهُمْ مَنْ قَضَی نَحْبَهُ وَمِنْهُمْ مَنْ یَنْتَظِرُ وَمَا بَدَّلُوا تَبْدِیلًا

از مومنین چه بسیار مردان و زنانی بودند که به پیمانشان وفا کردند گروهی از مردم در را خدا استقامت کردند و به فیض شهادت نائل شدند و گروهی دیگر در این انتظار مانده اند و در اراده شان خلل و سستی راهی ندارد.

مرگ پدیده ای اسرار آمیز و شگفت انگیز است که بصورت های مختلف گریبان همۀ آفریدگان هستی را می گیرد و حلقوم هر موجود زنده ای جز زندگی بخش جهان را می فشرد و رشته آرزوهای انسان را می گسلد و هر متحرکی را از حرکت مادی باز می دارد و بدون شک هر نفسی مزۀ مرگ را خواهد چشید و سرانجام جان را به جان آفرین تسلیم خواهد نمود.

یکی از صورت های مرگ جان دادن در راه خدا و کشته شدن در راه عقیده است در این رابطه سخن خداوند و نغمۀ ملکوتی می فرماید:

وَلَا تَقُولُوا لِمَنْ یُقْتَلُ فِی سَبِیلِ اللَّهِ أَمْوَاتٌ بَلْ أَحْیَاءٌ وَلَکِنْ لَا تَشْعُرُونَ

به کسی که در راه خدا کشته شده و به فیض شهادت نائل گردیده مرده نگوئید بلکه او زنده ابدی است ولی همۀ شما این حقیقت را نخواهید فهمید. )۱۵۴ بقره (

همچنین در آیه ۱۵۶ از سوره آل عمران می فرماید:

و اگر در راه خدا کشته شده یا بمیرید بدانید به مغفرت و رحمتی وسیع از سوی خدا نائل خواهید گردید که بهتر و ارزنده ترین چیزهائی است که در زندگی دنیوی میتوان فراهم کرد اگر در راه خدا بمیرید یا کشته شوید غم مدارید که به رحمت ایزدی پیوسته و به کمال ایده آل دست یافته و به سوی خدا محشور خواهید شد.

شهادت برترین درجه کمال و شکوهمندانه ترین مرگی است که هر مجاهد راه حق آنرا آگاهانه و با افتخار بر می گزیند و به زندگی و مرگ بهترین معنا و زیبائی و جلال را می بخشد. شهید واژه ای است که به معنای حاضر ناظر، گواه، امین در شهادت خبر دهندۀ راستینی بوده و در اصطلاح شهادت مرگ سرخ و مقدسی است که انسان آزاده با شناخت آن را در راه عقیده و ایده مقدس انتخاب می کند و از نظر تشیع شهادت اصلی از اصول تفکر قرآن و اندیشه اسلامی شیعی است که در کنار کلیه مسائل ارزنده و اندیشه های زنده و دستورات آموزنده و تعلیمات سازنده و احکام پایندۀ اسلام از قبیل قیام به نماز – زکات – حج – جهاد – و امر به معروف و نهی از منکر یک حکم است حکمی که اجرای آن انسان را به برترین درجۀ کمال انسانی ارتقاء می دهد و شهدا با ایثار هممۀ هستی و بذل کلیه امکانات بدنی – مالی و جانی به منظور اعتلاء کلمۀ حق و پیروزی جامعه اهل ایمان و ریشه کن نمودن مظاهر کفر و شرک و شیطان در معیت حق و برای خشنودی خداوند متعال و مهربان در نبرد با همه مظاهر شیطانی جان را به جان آفرین تسلیم مینماید و شهادت را که دارای هفت رکن است انتخاب میکند.

(۱) داشتن ایمان به خدا، پیامبر و ائمه راستین معصوم اسلام.

(۲) گزینش آگاهانه.

(۳) به فرمان خدا و رسولان خدا بودن و با برنامه های خدا و پیامبر حرکت و رزم نمودن.

(۴) در راه خدا رزم و جهاد کردن.

(۵) برای خشنودی خدا و رسیدن به رضوان و قرب او ایثار مال و جان نمودن.

(۶) برای اعلا کلمۀ حق و ریشه کن نمودن باطل پیکار کردن.

(۷) در معیت خدا و اولیاء خدا بودن

و سید احمد آقای ما چنین بوده و با این شناخت ها خود انتخابگر بوده و به لقاء الله رسید.

می خواهیم از زندگی شهیدی سخن بگوئیم که عاشقانه زیست و ما ارزش و مقام معنوی او را که گویای نشاط روح و عرفان مناجات و دعا بود و چهره عقلیش را که حالات یک فیلسوف را قدم میزد نشناختیم و حال می خواهیم از نشناختنمان در ناباوری ذهن سخن بگوئیم و بنویسیم که نشناخته ها را همت قلم نمی تواند ارج گذارد و برشته تحریر در آورد باید به تماشای رازی نهفته نشست و به آشنای وجودی بر آمد که پایگاه خروش ایمان بود، او چون شمع سوخت و بر فراز راهمان نور پاشید، شاخص و راهنمائی شد در گذر زندگیمان که ره نبازیم و مقصود را در نیمه راه نگذاریم. آری سخن از سید احمد است.

شهید سید احمد در ماه محرم ۱۳۴۰ بدنیا آمد از همان اولین روزهای زندگی در دامان مادر قرار گرفت مصادف با ایام سوگواری ابا عبدالله بود اشک های مادر که بر گونه احمد می ریخت از آتیه بسیار درخشان او خبر می داد و به قول مادرش که می گفت سید احمد در ماه ماتم بدنیا آمده بود و من قلبم گواه میداد که بالاخره سید احمد پیرو جدش امام حسین (ع) خواهد شد از همان آغاز کودکی تحت تاثیر تربیت پدرش قرار گرفت و هر وقت که پدرش در نماز بود مانند او خم و راست می شد و صلوات می فرستاد از همان کودکی که هنوز به مدرسه نرفته بود به تقلید از آقایان روحانی پارچه ای را دور سرش می پیچید و می گفت من می خواهم به منبر بروم و سخنرانی کنم در سن ۵ سالگی شروع به نماز خواندن کرد و در نماز جماعت نیز شرکت می کرد. سید احمد دوران ابتدائی تحصیل را در دبستان نهائی و دوران متوسطه را در مدرسۀ راهنمائی نادر شاه سابق گذراند وی در امر تحصیل شاگردی کوشا و ممتاز بود و بارها مورد تشویق قرار گرفت در تابستان ۱۳۵۲ بود که در کلاس های قرآن و اصول عقاید مسجد شهید النبی شرکت فعال داشت و او یکی از افراد برجسته و شاگرد ممتاز این کلاس ها بود او به شدت تحت تاثیر گفته های روحانی که برای تبلیغ آمده بود قرار گرفته و هر حدیثی را که می آموخت برای افراد خانواده بازگو می کرد و دیگر بچه ها را وادار می کرد که حدیث را به خاطر بسپارند. بعد از آن وارد دبیرستان شد او که دانش آموزی ممتاز و نمونه بود در مسائل جدی اساسی زندگی نیز فعالانه شرکت داشت دانش آموز دبیرستان بود ولی با آن سن کم ولی با درایت بسیار مشکل اساسی جامعه را شناخته و در پی سرنگونی رژیم جابر پهلوی و حاکمیت نظام الهی به تلاشی عظیم دست زده بود او در این جهاد مقدس نه تنها یک مجاهد بلکه نقش رهبرییت بسیاری از هم سن های خود را به عهده داشت از این نظر او در جهاد و مبارزه فی سبیل الله از گروه سابقون بود در آن شرایط که آثار فرهنگ فاسد غرب در جای جای جامعه ما هویدا بود مقاومت در برابر آن سیل فرهنگی منحط محتاج به جهادی عظیم و بلکه جهاد اکبر بود.

سید احمد در این جهاد مقدس پیروز بود او از سال ۱۳۵۵ در جلسات مذهبی و مخفی تفسیر قرآن کریم در آنها بیشتر مسائل سیاسی و اجتماعی مورد بحث قرار می گرفت شرکت فعال داشت از همراهان سید در این جلسات می توان از شهیدان اسد الله سلمان رضائی و تقی مکارم مقدم نام برد و در سال ۵۶ از ارکان محکم تیره ۶ نفره ای بود که عمدۀ آنها مطالعۀ کتاب های مذهبی ممنوعه و بررسی مسائل اجتماعی و سیاسی بود.

سید شهید که رکن مهمی از این جمع بود در کنار دوست شهیدش جواد صادقی گرمی خاصی به کل جمع می بخشید و تکیه گاه مهمی برای همۀ دوستان بود چرا که صفات الهی اش موجب شده بود که در دل همه جای داشته باشد و کسی که با او هم صحبت می شد حاضر نبود از او دل بکند سید در کنار دیگر برادران در راه اندازی و ادارۀ چهار مرکز مهم فعالیت های شهر نقش اساسی داشت.

از آنجا که تلاش این دوره در مبارزات فرهنگی – اعتقادی خلاصه می شد، در ادارۀ کتابخانه های شهر از جمله کتابخانۀ امامزاده ابراهیم (ع) – مسجد ولی عصر (عج) – مسجد ابوالفضل (ع) و برنامه های مسجد سبز پوشان از نقش فراموش شدنی برخوردار بود و او که جوان ۱۶ – ۱۷ ساله ای بیش نبود راهنما و معلم بسیاری از نوجوانان انقلاب شده بود و در همین رابطه خطر رد و بدل نمودن کتاب های سازندۀ ممنوعه را متحمل می شد و در یک مبارزۀ جدی عقیدتی علیه فرهنگ ضد اسلامی حاکم شرکت می جست از دیگر برنامه های این دوره را می توان ایجاد و شرکت فعال در برنامه های کوهنوردی سید یاد نمود این برنامه ها که در طبیعت و با الهام گرفتن از سیرۀ پیامبر (ص) و مومنین دورۀ مکی صدر اسلام در روزها و شب های گرم تابستان و سرد زمستان و گهی در زیر باران با یک فانوس در صحرا و بیابان، روی تپه های آنجا که جز خدا هیچکس نبود، برقرار می شد و در آنجا نماز جماعت اغلب به امامت سید شهید برگزار می شد. در تاریخ مهر ماه سال ۵۶ که مبارزه هنوز به صورت علنی در نیامده بود در جریان جلوگیری پلیس و سخنرانی آقای رضوانی جوانان بهبهان گوی سبقت را از سایر شهرها حتی حرکت قیام شهر خون و قیام که در آبان و دی ماه سال ۵۷ بود ربودند و سکوت دیرینه شب را شکستند و پس از سال ها سکوت – مرگبار سیاسی، مبارزات سیاسی مذهبی علنی را آغاز نمودند و با ندای درود بر حسین، درود بر خمینی، تاریخ نهضت اسلامی را به تاریخ حسین (ع) پیوند زدند و در میان این انسان های بزرگ تاریخ أَلاَ وَ إِنَّ الدَّعِیَ ابْنَ الدَّعِیِ قَدْ رَکَزَ بَیْنَ اثْنَتَیْنِ، بَیْنَ السِّلَّةِ وَ الذِّلَّةِ، وَهَیْهَاتَ مِنَّا الذِّلَّةِ؛ از خصوصیات بارز اخلاقی ایشان بود که با وجود ناراحتی ها و گرفتاری هائی که داشت همیشه بشاش بود و لبخند بر لب داشت و می گفت مومن باید کاظم غیظ باشد. در ایامی که پدرش در بستر بیماری افتاده بود با وجودی که مدام در زحمت بود و شب بیدار می ماند روز هم مشغول پرستاری او بود، خم به ابرو نمی آورد و در مقابل وظیفه ای که داشت احساس مسئولیت شدیدی می کرد. در روزهای آخر عمر پدرش میگفت انسان یا در یا در رختخواب به طور عادی می میرد یا با این وضع بیماری و گرفتاری از دنیا می رود چقدر خوب است که انسان با شهید شدن و کسب درجات عالی دنیا را ترک کند. در مورد پرستاری او از پدرش دوستان به او گفته بودند این نیز یک امتحان دیگر برای سید است از صفات دیگر بارز این شهید حسن همکاری در درس خواندن و دیگر افراد از جمله افراد خانواده بود او در مورد درس خواندن می گفت انسان یا باید درس نخواند و یا اگر می خواند خوب بخواند.

در ایام ماه مبارک رمضان دعای سحر و دعای افتتاح و دیگر دعاهای این ایام مبارکه را ترک نمی کرد مخصوصاً او را در دعاهای سحر مشاهده می کردیم که در خلوتی در اتاق نشسته و آن را با حالتی می خواند او در مورد دعای سحر به یکی از همرزمانش گفته بود دعائی را مانند دعای سحر نیافتم زیرا در آن خواسته نیست بلکه همه ذکر حسنات خداوند است. به دعای ابو حمزه ارادت خاصی داشت و به خانواده سفارش میکرد که دعای ابوحمزه – دعای سحر – و دعای سبحان من یعلم و جوارح القلوب را بخوانید و همیشه در پایان نمازهایش زیارت ابا عبدالحسین را با حالتی گریان می خواند همچنین در شب عید نوروز ایشان در خلوت زیارت عاشورا را می خواند در مراسم چهلم پدرش که شرکت کرده بود در همان سفر آخر سید احمد بود. ایشان مثل اینکه قلبشان به این امر گواهی داده باشد کمبودهائی که خانه داشت برطرف کرد، تعدادی قفل برای خانه تهیه کرد و اهل خانه تسلی خاطر می داد و می گفت یک لحظه در اجل انسان تقدم و تاخر وجود ندارد و به تهران رفت و او که در سوز هجران با شهیدانی چون مجید بقائی – اسدالله سلمان رضائی – احمد وتری – مکاری مقدم و دیگران آرام و قرار نداشت و او که دنبال گمشده اش مرتباً دانشگاهش را عوض کرده بود بالاخره گمشده اش را در دانشگاه عشق یافت.

او همراه با دوستان دانشجویش به جبهه رفت او هم در قسمت تبلیغات گردان (۱۱۰) خاتم مسئولیت داشت و هم به علت علاقه او به یگان رزمی که همیشه در جبهه پیشقدم بود شرکت می کرد. در تمام گردان ها سید احمد آقا را می شناختند و اگر نامش را نمی دانستند می گفتن همان آقائی که صورتی بشاش دارد. در شب عملیات او از یکی از هم سنگرانش که به تیپ رفته بود خواسته بود که برایش عطر تهیه کند او در شب عملیات دستهایش را حنا بسته بود و در همان شب عملیات پشت میکروفن رفته بود و واقع کربلا را در ذهن ها زنده کرده بود و رو به گردان کرده و گفته بود که هر کس که می خواهد خون بدهد با ما بیاید و صحبت های زیادی را در رابطه با قیام عاشورا که ولوله و شوری در گردان پدید آورد.

او در جبهه با دوستانش درس را نیز رها نمی کرد و در جلسات قرآن و بحث های مذهبی شرکت می کرد. شب عملیات در رزم بی امانشان و کافران بعثی یورش بردند و صبح که خاکریزه های بعثی سقوط کرده بود و در حالی که تعدادی از هم سنگرانش شهید شده بودند و عده ای از برادران از این موضوع ناراحت بودند سید احمد چون شیری غران بعلت نبودن تیر بارچی پشت خاکریز تیربار را بدست می گیرد و بعد از آن آر پی جی را شلیک می نماید و لبخند بر لب دارد و می خندد و این شعر را می خواند که:

هر که در این بزم مقرّب تر است

جام بلا بیشترش می دهند

و بعد از مدتی درون سنگر با دو تن از همرزمانش با ترکش خمپاره به ملاء اعلی می شتابد. و برگ زرین را در کربلای ۵ در شلمچه بر صفحات زریّن تاریخ ایران اسلامی اضافه میکند.

 

گزیده ای از وصیت‌نامه شهید

بسم الله الرحمن الرحیم

"اللهم الیک افضل القلوب و مدت الاعناق و شخصت الابصار و انزیت الابدان اللهم قد صرح مکون الشان و خاشت مراجل الاصفان ربنا افتح بینا و بین فومنا بالحق و انت خیر الفاتحین"

یارب ز تو آنچه من گدا می خواهم افزون زهزار پادشاه می خواهم

هر کس ز تو حاجتی می طلبد من آمده ام از تو ترا می خواهم

معبودم! چندین بار در گوشه ای به تنهایی نشستیم و به امید دعوت از جانب تو ورق پاره ای را به عنوان وصیت نامه سیاه کردم اما هر بار که به درون خود نگریستم و به بازنگری از اعمال گذشته ام نشستم جز سیاهی چیزی ندیدم و جز پوچی و هیجی اندوخته ای را نداشتم اما در عین حال خواسته ام بسیار بزرگ بود به بزرگی... اول به مقایسه اعمال و خواسته ام می نشستم و در نتیجه شیطان به وسوسه ام می نشست که اعمالت با خواسته ات برابری ندارد ولی ندایی از غیب می رسد که: قُلْ یَا عِبَادِیَ الَّذِینَ أَسْرَفُوا عَلَی أَنْفُسِهِمْ لَا تَقْنَطُوا مِنْ رَحْمَةِ اللَّهِ إِنَّ اللَّهَ یَغْفِرُ الذُّنُوبَ جَمِیعًا إِنَّهُ هُوَ الْغَفُورُ الرَّحِیمُ.

می دیدم که در عین گناهکاریم، ربّم، معبودم، محبوبم تو مرا بنده خود می خوانی و به پیامبرت سفارش می کردی که مرا بگوید که ازر رحمت دولت مائوس نگردم که او گناه مرا که نه، بلکه همه گناهان را می بخشد چرا که او غفور و رحیم است. رحتت به یاریم برمی خواست و کمرم را که در زیر بار گناهان خم شده بود، راست گرانید و به من امید می بخشید که با همه این گناهان از تو بخواهم و درخواست کنم. چرا که خود فرموده بودی وَإِذَا سَأَلَکَ عِبَادِی عَنِّی فَإِنِّی قَرِیبٌ أُجِیبُ دَعْوَةَ الدَّاعِ إِذَا دَعَانِ فَلْیَسْتَجِیبُوا لِی وَلْیُؤْمِنُوا بِی لَعَلَّهُمْ یَرْشُدُونَ. پس خدایا با همۀ آن نافرمانی ها و بدی ها و زشتی هایم به امید تو رهسپار جبهه شدم تا شاید بتوانم ندای آن پیر خمین را لبیک گویم و به کاروان امام حسین (ع) بپیوندم لذا رهسپار شدم به این امید که در آن عالم ملکوت ذکر الله اکبر و الحمدالله و سبحان الله را از من نگیری.

و آخر دعویهم ان الحمدلله و رب العالمین.

اما چند کلمه با تو ای مادر مهربانم

خدا می داند از زبان تشکر و سپاسگزاری را از شما ندارم چرا که هر چه به عقب بر می گردم و به اعمالم مینگرم جز زجر و زحمت را برای شما نداشتم او که به رحمت ایزدی پیوست و نتوانستم حق پدری او را بجای آورم. امید داشتم که بتوانم ذره ای از زحمات شما را جبران کنم ولی نمی دانم که آیا موفق خواهم شد یا نه؟

آری مادر عزیزم هم اکنون که دارم با شما صحبت می کنم در گوشه ای از چادر در کنار رودخانه ای بنام دز که از سد دز عبور می کند و در نزدیکی اندیمشک است می باشم. مادر عزیزم بخدا قسم تنها دلیلی را به شما اطلاع ندادم و عازم جبهه شدم این بود که می خواستم اگر خدا بخواهد بعد از عملیات با شما تماس بگیرم، تا شاید ناراحت نشوید چرا که می دانستم به اندازه کافی ناراحتی کشیده ای (دوری هدایت و اسیر شدن او، فوت پدرم و غیره) اما مادر مهربانم یک استدلال ساده را برایت می کنم، دنیا محل قرار و ماندن نیست و لاجرم از رفتنیم پس چه زود و یا چه دیر همۀ ما بایستی از این دنیا بگذریم اما اگر بدین گونه برویم که در آنان شاء الله رضای خدا باشد خوشی اخرت و حیات جاودانی و جوار رب است که قابل توصیف نیست ولی در غیر اینصورت حضور در برابر پروردگار جبار و ملیک مقتدر را در پیش داریم که حضوری آسان نیست شما کدام را انتخاب می کنید؟ خوشی چند روزه و یا حیات و لقاء الله را؟ پس بر من خورده مگیرید و از این انتخابم ناراحت نباشید. دوری من را تحمل کن و در موقع ناراحتی مصائب زینب (س) را بیاد آر و همچنان صبور و بردبار باش که "ان الله مع الصابرین"

مادر عزیزم، شما که با روحیه من آشنائید اگر دوست دارید که روح من شاد باشد و شما نیز مأجور، پس تا آنجا که امکان دارد مراسم را آنجوری برگزار کن که میدانی دوست دارم. شما مختاری که در بودن جسدم هر جا که می خواهی مرا دفن کنید. ترا بخدا قسم می دهم که در مراسمم کاری نکنی که کسانی را که به انقلاب و امام عزیزمان عشق نمی ورزیدند، در ته دلشان شاد شوند.

همچنان استوار و متین صبرکن و خدا را شکر کن و در پایان نمازهایت امام را دعا کن.

" إِنَّ مَعَ الْعُسْرِ یُسْرًا فَإِنَّ مَعَ الْعُسْرِ یُسْرًا "

مادر عزیزم خدا می داند که هر چه با شما بگویم خسته نمی شوم و از صحبت با شما دل بر نمی دارم ولی وقت تنگ است و گفتار زیاد. مراسم را تا هفته اول فقط روزی یک نوبت و بعد از هفته جلسه را ختم کنید تا مراسم چهلم. در صورتی که مرا در بهبهان دفن کردید سفارش می کنم تا امکان دارد کمتر به قبرستان بروید و ترا به خدا نه خودت را و نه برادران و خواهرانم را با رفتن به قبرستان خسته هستید و روضه خوان مجلستان نیز یکی از برادران روضه خوان باشد. در عوض تا آنجائیکه می توانید خودتان برایم قرآن بخوانید و طلب آمرزش کنید. حدود چهل روز را روزه بدهکارم که ان شاءالله ادا کنید ولی هیچکدام از خودتان حق گرفتن روزه ام را ندارید مقداری پول در دفترجه خود در تهران و مشهد دارم که خودتان می دانید. کتاب هایم نیز برای استفاده سید هدایت الله و دیگر برادران و خواهرانم باقی بماند. مادر عزیزم این شب ها معمولاً در خواب از صحنه های گذشته با خبر می شوم که چه بدی هایی را در حق یک یکتان انجام داده ام. چقدر با حمید آقا به بدی رفتار کرده ام به حمید آقا بگو که هدفم از مزاحمت شما تنها این بود که بتوانم شما را فردی مفید به حال جامعه به بار آورم و اگر مرا دوست دارد درس هایش را به خوبی بخواند و در انجام امور دینی اش کوشا باشد و از خطایم در گذرد و مرا ببخشد.

و اما شما خواهران خوبم چگونه خوبی هایتان را پاسخگو باشم؟ شما نیز از اشتباهاتم در گذرید و مرا ببخشید که برادر خوب و شایسته شما نبودم مخصوصاً تو خواهر بزرگم، بخشش از جانب شماست که بزرگترید، شما نیز غمخوار مادرم باشید و او را در سختی ها یاری کنید. متانت خودتان را حفظ کنید و همچنان با وقار و سر افراز باشید. برادرم علی ریال بسیار علاقمند بودم در که بتوانم تو را در گرفتاری ها یاری کنم و به داشتن برادری چون تو افتخار می کردم چرا که مومن بودی و به گناه آلوده نشده بودی، به ناراحتی هایی که کشیدی و سختی هایی که دیدی آگاهم، عظمت خدا و لطف او از همه سختی ها بزرگتر است. در کارهایت بر خدا توکل کن و درس هایت را به خوبی ادامه بده تا نیروی مفیدی برای جامعه و در خدمت امام عزیزمان باشی. گفتنی های زیادی با تو دارم اما بیشتر از این وقت نیست. هدایت عزیز در مقابل شما مداد جرئت حرکت کردن بروی کاغذ را ندارد. تو خود اسطوره مقاومت و ایثاری و نامه های آتشینت شعله بر جانم می زد و مرا از خود بیخود می کرد خداوند در ازای صبرت تو را به لقائش مفتخر سازد.

بسیار دوست داشتم در کنار یکدیگر بنشینیم از آنچه که در اردوگاه ها بر شما گذشت برایم تعریف کنی اما الهی رضاً به رضائک و تسلیماً لامرک.

برادرم سید هدایت درست است که قبل از اسارت پدر و برادر را در کنارت داشتی اما مطمئنم سازندگی و مبارزه با نفس در زندان صدام به اندازه کافی به تو آموخته است فدا شدن همه کس و همه چیز در راه خدا سهل و آسان است. برادرم تکیه کلامت در آن هنگام که به شرح چگونگی فوت پدر و … می پردازند انالله وانا الیه راجعون باشد و مرا در دعاهایت بی نصیب نگذارید.

و اما شما سید محمدرضا شما به بزرگی خودتان جسارت های مرا ببخشید و ان شاء الله که بتوانی با کمک به خدای متعال در اداره خانه موفق باشید.

از اینکه در بعضی مواقع اشتباهاتی از من سرزده معذرت میخواهم که شما را و تمامی اهل خانه را در راه اعتلای پرچم اسلام موفق بدارد. برادرم محمد رضا ان شاء الله اگر فرصت شد در نوشته ای دیگر نیز با شما به صحبت می نشینم. حمید عزیزم ان شاء الله که مرا می بخشی و در دین و تحصیلت کوشا باشی. مائده عزیزم (خواهر کوچکم) به امید خدا همچنان نمره اول باقی بمانی و تو نیز در دین و تحصیلت کوشا باشی، خداوندا من اهل خانواده ام را به تو سپردم که تو بهترین نگهداری.

از سر گناهانم بگذر و آنها را در راه اعتلای دینت موفق و پیروز بگردان، همه شما را به خدای بزرگ می سپارم.

اللهم اجعل عواقب امورنا خیراً، اللهم ارزقنا توفیق لقائک. الهی لا تکلنا الی انفسنا طرفه عیناً ابداً.

والسلام

سید احمد پورموسویان