شهید غلامحسین (میرحسن) میرحسینی
دانشجوی کارشناسی رشته دبیری الهیات و معارف اسلامی
تاریخ و محل تولد: ۲ بهمن ۱۳۳۶، روستای صفدرمیربیک- زابل (سیستان و بلوچستان)
تاریخ و محل شهادت: ۴ تیر ۱۳۶۷؛ شلمچه،
مزار: سیستان و بلو چستان - زابل -زهک- روستای جزنیک
زندگینامه
در سال ۱۳۳۶ هجری شمسی در خانوادهای کشاورز و شیفته اهل بیت در روستای صفدرمیربیک جزینک زابل فرزندی به دنیا آمد که نام "میرحسن" بر او گذارده شد. او در دامان پر مهر و محبت مادر و با نانی حلال که از دسترنج تلاشهای شبانه روزی پدرش به دست میآمد رشد نمود.
دوران دبستان را در روستای جزینک و دوران راهنمایی را در شهرستان زابل آغاز نمود تا این که حرکت میلیونی مردم ایران به رهبری امام خمینی آغاز شد. او که از این حرکت بسیار خوشحال بود لحظهای درنگ نکرد و در تمامی صحنهها حضور پیدا کرد و پیامها و اطلاعیههای حضرت امام خمینی (ره) را که به زابل میرسید، جهت توزیع به جزینک و روستاهای اطراف میبرد. در راهپیماییها شرکت میکرد و حتی شبها که انقلابیون در مسجد حکیم زابل جمع میشدند، حضور مییافت و همان جا میخوابید و گاه در پشت بام مسجد نگهبانی میداد.
پس از پیروزی انقلاب دگرگونی عجیبی در وی به وجود آمده بود و از آن به بعد خود را وقف انقلاب و خدمت به محرومین نمود. در عاشورای ۱۳۶۱ به همراه جمعی از دانش آموزان کفن پوش برای دیدن آموزش نظامی راهی کرمان گردید و پس از اتمام دورهی آموزشی به منطقه جنگی اعزام شد و در تاریخ ۶۱/۱۲/۱۹ بعد از بازگشت به زابل مجدداً فعالیت خود را در پایگاه مقاومت شهید صدوقی آغاز کرد.
در سال ۱۳۶۴ در آزمون ورودی دانشگاه شرکت نمود و با رتبهی عالی در رشتهی الهیات دانشگاه تهران پذیرفته شد. در آذر ماه ۱۳۶۴ در حالی که مشغول تحصیل بود برای سوم بار عازم جبهه شد. پس از گذراندن دورههای تخریب جهت آموزش عملیات آبی خاکی به یگان دریایی منتقل شد و کار با بی سیم را فرا گرفت.
در تاریخ ۶۴/۱۱/۱۲ پس از تسویه حساب برای ادامه تحصیل به دانشگاه تهران بازگشت ولی از آن جا که دل کندن از جبهه برایش سخت بود به محض شنیدن خبر حملهی ایران به منطقهی فاو؛ درس و دانشگاه را رها نمود و همان روز یعنی ۲۱ بهمن ماه ۶۴ به طرف فاو حرکت کرد و تا پایان عملیات و دفع کامل ضد حملههای دشمن در آن جا ماند.
در تاریخ ۶۵/۹/۹ برای چهارمین مرتبه عازم جبهه شد و در گردان ۴۰۹ مستقر گردید و پس از آن که گردان ۴۰۵ از نیروهای اعزامی زابل تشکیل شد، فرماندهی گروهان مالک اشتر را به عهده گرفت و برای انجام عملیات و بازپس گیری شهر فاو راهی منطقه شد.
چند روز از عملیات کربلای پنج گذشته بود که سردار حاج قاسم میرحسینی به شهادت رسید. میرحسن برای شرکت در خاک سپاری آن شهید بزرگوار عازم زابل گردید و هم زمان با حمله به عراق در منطقه فاو بار دیگر در جبهه حضور یافت.
دشمن دست به عملیات وسیعی زد. گروهان میرحسن که در شلمچه در سنگرهای کمین بودند با دشمن درگیر شدند و راه پیشرفت آنها را سد کردند اما دشمن یکی از محورهای دیگر خط را شکسته و از پشت سر، راه گردان ۴۰۹ را بست و میرحسن و یارانش مانند یاران اباعبدالله حسین علیه السلام در محاصرهی کامل دشمن بعثی افتادند. آذوقه و مهماتشان تمام شده بود حتی آب برای نوشیدن نداشتند.
نیروهای گردان دور میرحسن حلقه زدند. به آنها گفت: مقاومت کنید شاید برایمان کمک برسد، ساعت ۱۱ تا ۱۲ ظهر در آن صحرای سوزان مردانه مقاومت کردند و جمع کثیری شهید شدند. سرانجام بعد از مقاومت جانانه به آرزوی دیرینه اش شهادت که در هر دعا آن را آرزو میکرد رسید.
در ابتدا تصور بر این بود که میرحسن اسیر شده است از این رو ایشان را مفقودالاثر اعلام کرده بودند تا سرانجام در تابستان ۱۳۷۴ پیکر مطهر شهید بر فراز دستهای همرزمان و دوستانش تشییع گردید و به ارواح مطهر شهدای ولایت پیوست.
گزیدهای از وصیتنامه شهید
این مائیم که باید با تکیه به قدرت لایزال ایزد یکتا و خداوند تبارک و تعالی حافظ نور اسلام باشیم تا همه ی مسلمانان و محرومان جهان را از آن بهره مند ساخته و زمینهی انقلاب بزرگ و جهانی حضرت مهدی (عج) را فراهم نماییم تا بیاید و با قدرت الهی خود پایههای کاخهای سفید کرملین را که بر استخوانهای نحیف سیاهان آفریقایی و گرسنگان هندی و محرومان اعراب جاهل قرن بیستم و کارگران و کشاورزان سراسر جهان استوار شده متزلزل نماید و بر صاحبان آن کاخها که همان مستکبرین هستند، مستضعفین را حاکم گرداند که این انتظار تمام صالحان روی زمین، به خصوص رزمندگان و سرانجام شهیدان میباشد. این مسئولیت سنگین بر دوش تک تک ما امت حزب الله نهاده شده و باعث گردیده است که رزمندگان را لحظهای آرام نگذارند تا حرکت کنند و موج شوند و سدهای آهنین شوند و با ارادهای فولادین جلوی حرکتهای مزورانه و مزدورانه دشمنان خدا را بگیرند و اینها امتحانات الهی است. زیرا خدا میفرماید: «أَحَسِبَ النَّاسُ أَنْ یُتْرَکُوا أَنْ یَقُولُوا آمَنَّا وَهُمْ لَا یُفْتَنُونَ»
خاطرهای از فرزند شهید غلامحسن میرحسینی:
پدرم شخصی بارز در زمینههای متفاوت اخلاقی بود. دوستان پدرم که شهید نشدهاند و هنوز در قید حیات هستند پدرم را به خوبی به یاد دارند. هر کدام از آنان گوشهای از اخلاق پدرم را الگوی خود قرار داده و سعی در به نمایش گذاشتن این خصوصیات دارد.
به گفته دوستان و همرزمان پدرم؛ وی در جبهه دارای نظم و انضباط خاصی به عنوان فرمانده گردان بود و این امر نیز وی را به عنوان خاری در چشم دشمن بعثی در آورده بود.
پدرم در جبهه شجاعت بسیار فراوانی از خود نشان میداد که در هنگام عملیاتهای مختلف این شجاعت و جسارت پدرم در همرزمانش هم اثر گذار بود و پشت دشمنان بعثی را به لرزه در میآورد. پس از شهادت پدرم در سال ۶۷ اثری از پیکر وی یافت نشد تا این که پس از سالها و در سال ۱۳۷۴ شبی در خواب دیدم که پدرم به خانه آمده و ما با هم در حال گفتگو هستیم. یک ماه پس از این خواب اعلام کردند که بقایای جسد پاک پدرم را به زاهدان و از آن جا به زابل و روستای جزنیک (محل تولدش) انتقال دادهاند.
منبع: پرتال شهدای دانشجو