شهید غلام عباس نحوی نظام آبادی
فارغ التحصیل مقطع کارشناسی مهندسی کشاورزی - ترویج و آموزش کشاورزی
تاریخ و محل تولد: مهر ۱۳۳۶، فراهان- اراک
تاریخ و محل شهادت :۲ فروردین ۱۳۶۱، دزفول
مزار:
زندگینامه
شهید غلامعباس نحوی نظام آبادی در مهر ماه ۱۳۳۶ در روستای نظام آباد فراهان واقع در حدود ۳۰ کیلومتری اراک در خانواده ای زحمتکش وکشاورز چشم بدنیا گشود دوران طفولیت را در کنار خانواده ای کاملامذهبی سپری نمود و پس از طی دوران کودکی در سن هفت سالگی وارد مدرسه ی روستای نظام آباد شدازهمان کودکی با روحیه ای بسیار فعال و تلاش فوق العاده ضمن ادامه تحصیل درامور کشاورزی و دامداری به خانواده خودکمک وهمکاری قابل توجه ای روزگار می گذرانید و لحظه ای از عمر وفرصت خود را بیهوده نمی گذراندو از همان نوجوانی بسیار مقید به انجام برنامه های مذهبی و دینی خود بخصوص نماز و روزه حساس ومشوق دیگران بودپس از طی تحصیلات ابتدایی با توجه به اینکه خانواده و پدر زحمتکش علاقه خاصی به ادامه تحصیل داشتند ایشان را به اراک فرستادند. دوران نوجوانی ایشان توام با تحصیل و در فصل تابستان کمک در امورکشاورزی و دامداری بسیار موثر و انکار ناپذیر بودخرداد سال ۱۳۵۴ موفق به اخذ دیپلم در رشته علوم طبیعی (علوم تجربی فعلی) با معدل ۱۶/۴۱ شددر همان سال در کنکور سراسری شرکت و در رشته جغرافیای دانشگاه اصفهان مورد پذیرش قرار گرفت و با توجه به علاقه ای که به شناخت علم جغرافیا داشت ضمن فعالیت درسی به مبارزه پنهانی با دیگر دانشجویان علیه رژیم شاهنشاهی مشغول شد در سال ۱۳۵۴ روزدانشجو (۱۶ آذر) در رستوران دانشجویان دانشگاه اصفهان در تظاهرات علیه رژیم پهلوی موردضرب و شتم قرارگرفت ولی خوشبختانه تواست فرار کند ولی با همه ی مشکلات با جدیت تمام درس خود را می خواند و درترم اول جز دانشجویان ممتاز شناخته شد و از طرف نخست وزیر وقت مورد تشویق کتبی واقع شد و کارت تبریکی که منقش به تصویر تخت جمشید روی پوست بود باجوهر طلایی رنگ امضا شده برای ایشان فرستاده شد که این کارت تبریک برای ایشان چیز مسخره ای بود و موجب دل زدگی گردید و اظهار نمود که نمی خواسته شناخته ی دستگاه رژیم پهلوی شود و باعث شد که ترم بعد را مرخصی بگیرد وجهت تغییر رشته اقدام به شرکت در کنکور سراسری ۱۳۵۵ و مجدا در رشته مهندس کشاورزی گرایش ترویج و آموزش کشاورزی دانشگاه تهران پذیرفته شد و در این دانشگاه با سعی و تلاش در مدت هفت ترم با معدل ۱۷/۱۵ دوره ی لیسانس رشته مربوطه را به پایان رسانید پایان تحصیلات دوره عالی مصادف شد باآغار انقلاب فرهنگی و تعطیلات دانشگاه ها لازم به ذکر است ایشان قبل از پیروزی انقلاب علاوه بر اینکه در طول تحصیلات دانشگاهی به توریع کتابهای ممنوعه و نشریات خاص از دانشگاه به بیرون فعالیت داشت زمانیکه دانشگاه ها تعطیل بود اقدام به ساخت کتابخانه ای در دبیرستان روستای نظام آباد نمود و دانش آموزان دبیرستان را تشویق به مطالعه درسی وغیره می نمود در روزهای آخر نفس حکومت پهلوی فعالیت خود را چند برابر کرد و در روزهای ۲۱و۲۲ بهمن ۱۳۵۷ شمسی که اوج مبارزه علیه رژیم منحوس پهلوی بود ایشان کمک کار و یاری رساننده به رزمندگان پادگان نیروی هوایی بود و این امداد رسانی باعث شد تا حدود ۲۰ ساعت بدون وقفه مورد پیگرد مسایل مربوط به مبارزان باگارد شاهنشاهی شود و افراد خانواده از ایشان بی خبر و نگران شده بودند و پس از اعلام پیروزی انقلاب و سقوط رژیم پهلوی ایشان با حالتی شاد ولی بسیار خسته به منزل بازگشتند. پس از انقلاب فرهنگی و پایان تحصیلات عالی در سنگر جهاد سازندگی استان مرکزی بصورت داوطلب به خدمت رسانی به زحمتکشان کشاورز و روستاییان مشغول آموزش و یاری در امورکشاورزی شد دراین ایام شبانه روز فعالیت می کرد و خیلی خوشحال بود بنا به فرمان امام خمینی در سنگر مقدس جهاد سازندگی انجام وظیفه می نماید و بنا به گفته روستاییان به صورت ناشناس کمکهای مادی و معنوی زیادی به بعضی ازروستاییان و کشاورزان می نمودوقتی احساس کرد درسنگر جبهه های جنگ علیه دشمن خون خوار صدام بیشترموثر خواهد بود برای خدمت سربازی خود را به ژاندارمری استان مرکزی اراک معرفی نمود دراین موقع جهاد سازندگی اراک طی نامه ای در مورخه ۵۹/۲/۳۰ از یگان مربوطه تقاضای ماموریت برای ایشان در جهاد سازندگی نمود زیرا دست اندرکاران جهاد سازندگی اعتقاد داشتند وجود این شخص در ارگان جهاد سازندگی به طور مستمر و شبانه روزی شدیداً مورد نیاز است به دلیل اینکه جهاد سازندگی ارگانی انقلابی و مردمی و پشتیبان محرومین و مستضعفین می باشد ولی ایشان عزم خود را در جبهه های نبرد حق علیه باطل با جدیت پیگیری کرد تا اینکه جهت آموزش مقدماتی دوره ی سربازی به مرکز آموزش پیاده شیراز اعزام شدمجدا ستاد جهاد سازندگی مرکز در تاریخ ۵۹/۶/۸ طی نامه ای از فرمانده ی مرکزآموزش پیاده شیراز تقاضاکرد که ایشان را به جهاد سازندگی منتقل کنندولی خودخواستار ادامه مبارزه علیه دشمن سفاک بود و به تیپ ۸۴ خرم آباد منتقل شد و بادیگر رزمندگان جان بر کف در صف جهادگران قرار گرفت در مدت جهاد حق علیه باطل تمام وقت خود را به امور کشاورزی و سرکشی به ستاد جهاد سازندگی و همکاری لحظه ای دریغ نمی کرد وقتی به مرخصی می آمدو یاری کشاورزان و روستاییان می گذراند و سعی می کرد هر چه زودتر خود را به همرزمان جبهه ملحق کند تا دیگر رزمندگان نیز بتوانند دیداری با خانواده خود داشته باشند. زمستان سال ۱۳۶۰ زمانی که به مرخصی آمده بود حدود یکماه به عید نوروز مانده بودهوا بسیار سرد و برف شدیدی می بارید و ارتفاع برف به حدی رسیده بود که راهها بسته و قطار بکندی تردد میکرد و در بعضی ایستگاهها قطار توقف اجباری داشت چند روز مانده بود به پایان مرخصی که ناراحت و سرگردان بود و می گفت چرا نمی تواند زودتربه جبهه باز گردد سرانجام چند روز زودتر خود را به جبهه رسانیدپس از دو هفته دوباره به مرخصی آمد ازاو پرسیدم چرا این دفعه زودتر به مرخصی مده ای بطور سری به برادر بزرگتر خود گفت احتمالاً حمله ای در پیش است آمده ام تا خداحافظی کنم همان موقع گفت داداش وصیتنامه ای نوشته ام لای کتاب نهج البلاغه گذاشته ام (کتاب نهج البلاغه را همیشه با خود به جبهه می برد) برای بار آخر کتاب نهج البلاغه را با خود نبرد و تحویل برادر بزرگ داد ۱۰ تا ۱۲ روزمرخصی داشت پس از ۸ روز خداحافظی کرد و به جبهه بازگشت در حمله فتح المبین که رزمندگان پیشروی زیادی داشتند ایشان و عده ای ازهمرزمانش در محاصره دشمن قرار گرفتند بنا به گفته ی یکی از سربازان تحت فرماندهی ایشان گفت: وقتی ما محاصره شدیم مهندس نحوی به ما اعلام کرد که شما به صورت تاکتیکی عقب نشینی کنید من با دشمن می جنگم چند دقیقه ای نگذشته بود که ما دیدیم خمپاره ای نزدیک ایشان به زمین خورد و ایشان افتادند روی زمین در حالی که ما دویدیم و ایشان را به عقب می آوردیم گفت: مرا بگذاریدزمین و شما هر چه زودتر خود را نجات دهید زیرا کار من تمام است و کمی بعد به درجه رفیع شهادت نایل گردیدد سرانجام در تاریخ ۶۱/۱/۲ در جبهه غرب دزفول در منطقه دشت عباس شهید شد پیکر پاک ایشان در تاریخ ۶۱/۱/۹ به اراک منتقل شد و با مشایعت و استقبال گرم مردم غیور اراک و فراهان و پرسنل وفادار جهاد سازندگی در قطعه یک شهدا بهشت زهرا اراک به خاک سپرده شد
راوی: برادر شهید: محمدعلی نحوی نظام آبادی
گزیده ای از وصیتنامه شهید
از آنجا که مرگ برای همه کس وجود دارد هیچکس را از آن گریزی نیست بر خود واجب دیدم که چند کلمه ای به عنوان وصیت نامه برای پدر و مادرم و دیگر عزیزانم بنویسم.
سلام و درود بر رهبر عزیزمان امام خمینی و از خدای قادر و متعال می خواهم که طول عمر به ایشان عطا بفرماید و برای دشمنانش زوال و نابودی درود بر شهیدان راه اسلام و انقلاب اسلامی که از جان و مال و فرزند خود برای رضای خدا وخلق گذشتند. درود بر زحمتکشان که با خون خود صفحان تاریخ را رنگین نموده و کلمه آزادی را با خون خود نوشتند مرگ بر امپریالیسم به سرکردگی آمریکای جهانخوار که برای بقای خود دست به کشتار هزاران کودک و پیرو جوان می زند و میلیون ها نفر را آوارده کرده مرگ بر استثمارگران، مرگ بر فئودالها، مرگ بر سرمایه داران که برای ادامه زندگی ننگین خود دسترنج هزاران کارگر و دهقان زحمت کش را به یغما می برند.
اما به یاری خدا روزی خواهد آمد که خلقهای مستضعف به پا خواهند خواست و امپریالیسم امریکا و عوامل داخلی آنها را نیست و نابود خواهند کرد و حق او را از آنها خواهند گرفت
و اما چند کلمه ای با پدر و مادرم
سلام پدر جان این آخرین سلام مرا بپذیر پدر جان دستهای پینه بسته تو را می بوسم و اگر زمان داشتم که بتوانم جبران زحمتی فراوان شما را بکشم اما چه کنم که این راه را رفتن از نظر من واجب تر می باشد آخر پدر جان چطور ممکن است ما بمباران شهرها و روستاها را ببینیم و شاهد کشته شدن هموطنان مسلمان خود به دست مزدور سر سپرده آمریکا یعنی صدام باشیم و بی تفاوت باشیم وظیفه هر مسلمان و هر ایرانی هست که به دفاع از این انقلاب و مملکت بپردازیم پدر جان هرگز امام امت را فراموش نکن و از شما می خواهم که او را یاری کنی پدر جان و مادر مهربان بعد از شهید شدنم ازپوشیدن لباس سیاه خودداری کنید و هرگز برای من گریه و زاری نکنید اولاً دشمن را شاد می کنید و ثانیاً شهید عزاداری نمی خواهد بلکه پیرو می خواهد
خداحافظ خداحافظ
به تمام دوستان سلام برسانید