شهید رحیم عسگری مهر آبادی
دانشجوی مقطع کارشناسی مهدسی کشاورزی- آبیاری
تاریخ و محل تولد: اول فروردین ۱۳۴۱، اراک
تاریخ و محل شهادت: ۲۰ دی ۱۳۶۵، شلمچه
مزار: گلزار شهدای اراک
زندگینامه
رحیم در آغازین روز بهار سال ۱۳۴۱ در شهر اراک متولد شد. کودکی را در جمع پرمهر خانواده سپری کرد و در سن ۷ سالگی آموختن را تجربه نمود؛ تا این که در خردادماه سال ۱۳۵۹ مدرک دیپلم ریاضی را دریافت کرد. رحیم علاقهی زیادی به ورزش فوتبال داشت و در باشگاههای مختلف شهرستان مشغول بازی شد و در سال ۱۳۶۰ در تیم منتخب جوانان اراک انتخاب گشت و سالها بعد به تیم منتخب بسیج شهرستان راه یافت.
عسگری بعد از پیروزی انقلاب با انجام کارهای فرهنگی تبلیغی به حمایت از دستاوردهای انقلاب پرداخت. سپس به عضویت بسیج درآمد. سال ۱۳۶۰ در عملیات شیاکوه در غرب حضور یافت. دورهی آموزشی خدمت نظام وظیفه را در پادگان بیرجند گذراند. با وجودی که مقامات پادگان اصرار داشتند همان جا به فعالیت ادامه دهد، اما نپذیرفت و به تیپ ۳۷ زرهی شیراز انتقال یافت. او ۲ سال در جبهه مردانه جنگید و هر ۵ الی ۶ ماه برای چند روز به شهر بازگشت.
عسگری دو مرتبه در عملیاتهای بیت المقدس و والفجر۱ مجروح گردید و در دی ماه سال ۱۳۶۲ خدمت نظام را به پایان رساند؛ اما دلش طاقت نیاورد و ۲ ماه بعد در عملیات خیبر شرکت نمود. وی با سمت سرپرست در بخش فرهنگی بنیاد امور مهاجرین جنگ تحمیلی استان مرکزی فعالیت داشت. برادرش را در بهمن ماه سال ۱۳۶۴ از دست داد اما صبورانه مقاومت کرد. تابستان سال ۱۳۶۵ در دانشگاه تهران در رشته آبیاری پذیرفته شد ولی یک ماه بعد همراه سپاهیان محمد (ص) در جست و جوی نشانی از پیکر برادر شهیدش به جبهه بازگشت.
بی سیم چی دلیر گردان بعد از شرکت در عملیات کربلای ۴ در نیمه شب بیستم دی ماه سال ۱۳۶۵ در عملیات کربلای ۵ هنگام احداث جاده امام رضا (ع) در منطقه شلمچه برای پشتیبانی و تدارک نیروهای خط شکن در سن ۲۴ سالگی شهید راه حق شد.
پیکر پاکش را در گلزار شهدای اراک به خاک سپردند. خطاطی، طراحی و نقاشیهای او به عنوان یادگاری جاوید برای مردم زادگاهش بر جای ماند.
گزیدهای از وصیتنامه شهید
مسلمانان ای کسانی که وصیت نامههای شهدا را میخوانید بدانید من و امثال من به خاطر این چند وجب خاکی که در دست دشمن است نمیجنگیم.... دعوای ما بر سر اسلام است نه خاک.... خدایا تو را میستایم فقط تو را حمد می گویم که به من نیرو دادی تا در راهت تا در جوار رزمندگان کفر ستیز اسلام باشم.... خدایا تو را شکر میکنم که به من نیرو دادی تا در راه برادرم قدم بردارم و اسلحه او را زمین نگذارم که جبهه و میدان جنگ برای من محراب دعا و نماز است...
سلام بر شما پدر و مادر عزیزم امیدوارم که حالتان خوب باشد و از سر تقصیرات من بنده گنهکار کسی که جز ناراحتی برای شما چیزی نداشتم، بگذرید به خدا مادر وقتی در شهرستان هستم اعصابم خرد است نمی دانم داروی عصبانیتم فقط منطقه است، خوب برای شما سخت است که بعد از محمد شاید نوبت من باشد ولیکن مادرم ما امانت هستیم امانتی در دست شما امانتی که خدا هر وقت بخواهد از شما خواهد گرفت.... اگر جنازه ام برگشت وقتی به خاکم میسپارید جایی پهلوی من خالی بگذارید تا اگر جنازه محمد برگشت او را در بغلم بگذارند و از بوی بهشتی او و از مروّت و جوانمردی او استفاده کنم و اگر جنازه ام برنگشت ناراحت نشوید...
خدایا آرزو دارم با لباس سبز سپاه که همانا لباس سبز سالار شهیدان است به سویت آیم و اگر مورد رحمت و رضای خدا قرار گرفتم و شهید شدم، بر سر قبرم آرمی از سپاه بزنید تا علاقه ام به خدا و سپاه که خود خانه خداست و خانه عاشق خداست و راه حسین (ع) را دریابند. مادرم دوست دارم که هنگام مرگم و هنگامی که خبر شهادتم را به تو میدهند، ۲ رکعت نماز شکر به جای آوری و در آخر بگویی هدیه خدا و امانت الهی را به خودش برگرداندم و همیشه بر زبانت شعار حقیقی انا لله و انا الیه راجعون نقش بسته باشد. آرزو دارم که هنگام مرگ تنها کلمهای که بر زبانم جاری میشود، کلمه لا اله الا لله باشد. خدایا امام چشم من است خدایا حاضرم جانم و همه چیزم را بدهم ولی چشمم را هرگز.
خدایا جانم را بگیر و نورانیت چشمم را هرچه بیشتر بیفزا.... امام را دعا کنید التماس دعا دارم. حلالم کنید.
خدایا خدایا تا انقلاب مهدی...
بنده گنهکار خدا، رحیم.