شهید عبدالوهاب قنبری

شهید عبدالوهاب قنبری

دانشجوی کارشناسی رشته فلسفه

تاریخ و محل تولد: ۳ آبان ۱۳۳۹؛ کرمانشاه

تاریخ و محل شهادت :۱۴ اردیبهشت ۱۳۶۱، دارخوین

مزار: باغ فردوس کرمانشاه

‌‌‌‌

زندگینامه

شهید عبدالوهاب قنبری در سال ۱۳۳۹ در شهر کرمانشاه پا به عرصه وجود نهاد. از همان دوران تحصیلات راهنمایی در مراسم مذهبی و جلسات دینی شرکت کرد. در دوران دبیرستان برای کامل شدن تفکرات مذهبی به جلسات درس و سخنرانی استاد مطهری واقع در کانون توحید سفر کرد. در همان اوان با انجمن ضد بهائیت همکاری می‌کرد. در اولین تظاهرات که در سال ۵۶ در تهران برپا شد. شرکت نمود که منجر به دستگیری وی شد. همگام با شروع انقلاب از اولین کسانی بود که همپای دیگر مردم انقلابی به فعالیت پرداخت. در سال ۵۸ با شرکت در کنکور سراسری دانشگاه موفق به قبولی در رشته فلسفه دانشگاه تهران شد. بعد از انقلاب فرهنگی و تعطیلی دانشگاه به باختران عزیمت کرد و مسئول تدارکات و امداد و بازسازی جهاد سازندگی باختران شد.

با شروع جنگ تحمیلی ابتدا به عنوان بسیجی به فعالیت‌های شناسایی، گردهمایی و شناسایی گروههای دشمن همراه با عملیات چریکی و مین گذاری در جاده‌های تدارکاتی عراق پرداخت. در مرداد ماه ۶۰ رسماً به عضویت سپاه درآمد و مدتی مسئول امور پذیرش سپاه باختران شد. ولی شوق او به بازگشت مجدد به جبهه علیرغم مخالفت‌های فرماندهان سپاه باعث حضور او در عملیات‌های مطلع الفجر و آزادسازی ارتفاعات بازی دراز و بیت المقدس گشت. و بالاخره در سپیده دم سه شنبه ۱۴/۲/۶۱ همزمان با ولادت حضرت امام محمد نقی (ع) هنگام شناسای نیروهای عراقی در اثر اصابت ترکش گلوله توپ تانک به فیض شهادت نائل آمد و در تاریخ ۱۷ اردیبهشت مقارن با ولادت حضرت علی (ع) در باغ فردوس باختران به خاک سپرده شد.

روحش شاد و یادش جاودان باد

گزیده‌ای از وصیت‌نامه شهید

گر مرد رهی میان خون باید رفت از پای فتاده سرنگون باید رفت

تو پای به راه در نه و هیچ مپرس خود راه بگویدت که چون باید رفت

خطاب به خواهر:

هدی عزیز؛ امیدوارم زمانی به مطالعه این سطور پرداخته باشی که از مرگ من مطمئن شده‌ای، این نوشته به منزلت وصیت نامه من است و تو وصی من می باشی که انشا الله در انجام سفارش کوشا خواهی بود. خانواده ام بدانند که راضی نیستم در مرگم ناشکیبایی به خرج دهند و یا اینکه سخنانی خلاف رضای خدا بر زبان بیاورند این راه را من از مدتها پیش انتخاب کرده بودم و شوقی به زندگی نداشتم خودت می‌دانی که کیفیت زندگی مطرح است نه کمیت آن. دیگر اینکه نباید در مرگم خانواده ام به زحمت بیافتند و نهار وشام بخصوص به کسانی که نباید بدهند. دارایی قابل ذکر من در دنیا کتاب‌هایم است مسئول آنها تو هستی. اردو بهراد در صورتی که راه اسلام را پیش گرفتند حق استفاده و برداشت از کتاب‌هایم را دارند هنگامه جان نیز همچنین.

سه سال نماز و روزه قضا را برایم بجای آور.اجرت با خدا. از تمام بستگان و آشنایان برایم حلال خواهی نما. بخصوص از عفت الملوک. پیغامی برای وحید دارم به او بگو این ره که تو می‌روی به ترکستان است. امیدوارم روزی حق را بفهمد که برای پشیمانی دیر نباشد.

هدی عزیزم مقداری طلب و بدهی دارم که فهرست آن را در زیر می آورم، اما ممکن است چیزی را از خاطر برده باشم اگر کسی از من طلبی داشت به او بپردازید اما فهرست مذکور حدود ۴,۰۰۰ تومان از (نامش مهم نیست) طلبکارم، دو هزار تومان آن تعلق به مادر دارد باقی آن را خرج جنگ با عراق نمائید (البته هر وقت که خودش آمد و آنرا داد) … صدتومان از من طلبکار است، بهزاد ۶۵۰ تومان، دو کتاب موش و گربه و نقش علما در نهضت مشروطه متعلق است به مرحوم صادق صابون پز به خانواده اش بدهید لباس‌هایم را به محرومین ۵,۰۰۰ تومان نیز برایم خیرات نقدی یا جنسی بکن. کتابهای امانتی را به صاحبانش برگردان.

اسلحه‌هایم: ده تیر دوربین دار را به حسین صمدی بدهید. کلاشینکف و ژ ۳ را به محمد رضا معصومی، که به سپاه تحویل دهد. باقی چیزهایی که متعلق به سپاه و کلاً بیت المال است مترود نمائید اگر مالی داشتم به عنوان حقوق و غیره، احتمال دارد خمسی بدهکار باشم هر چه دارم از اموال (بجز کتاب‌هایم) به بیت المال بدهید .(۵/۲/۱۳۶۰).

مطلب دیگری به نظرم نمی‌آید. در ضمن خودت هم حلالم کن.

دیدار به قیامت

‌‌‌