شهید مجید انتظاری

شهید مجید انتظاری

دانشجوی مقطع کارشناسی رشته تاریخ دانشکده ادبیات و علوم انسانی

تاریخ و محل تولد: ۲۳ فروردین ۱۳۳۷، تهران

تاریخ و محل شهادت: ۴ اسفند ۱۳۶۲، جزیره مجنون، عملیات خیبر

مزار: بهشت زهرا (س) قطعه ۲۷

 

زندگینامه

او تحصیلات دبستان و دبیرستان را در مدارس دولتی باتمام رساند، و دیپلم ادبی گرفت.
او در سال ۵۶ به سربازی رفت و به بیرجند اعزام شد، در نامه ای برای یکی از دوستانش از وضع پادگان و فعالیتهای مذهبی که در آن محیط نظامی در زمان طاغوت انجام می دهد چنین می نویسد، حسن جان من در اینجا سعی می کنم که دوستان نماز بخوانند و چیزی بفهمند ولی متأسفانه دشمن آنقدر تبلیغ کرده که حرف ما را تحویل نمی گیرند، بهرحال امیدوارم هر چه زودتر خداوند سایه دشمن را از ما مسلمانان ریشه کن کند و ملتهای اسلامی را سربلند و سرافراز بکند. پس از قیام مردم قم و تبریز در سال ۵۶ از طریق نامه از دوستش چنین می خواهد، از وضع قم و تبریز سربسته برایم بنویس و باین طریق او خود را در جریان حوادث انقلاب قرار می دهد و پس از اینکه مطلع می شود که مردم نوروز سال ۵۷ را عید نگرفته اند چنین به دوستش می نویسد: حسن جان از ماجرای قم و تبریز بینهایت متأسف شدم، و از اینکه مرا در جریان گذاشتی که عید نداریم خیلی خوشحالم و سپاسگذار.
پس از شعله ورتر شدن آتش انقلاب، به محض اینکه او فرمان امام خمینی را دریافت می کند که سربازان از پادگانها فرار کنند او بدون درنگ از پادگان بیرجند به تهران فرار می کند و مدتی را به جنوب می رود و بعد به تهران و به جمع یاران مسجد امام حسین (ع) در خیابان زرین نعل بازگشت.
با تشکیل کمیته های انقلاب در مساجد، مجید همراه برادران در مسجد کمیته را تشکیل دادند، و با پیروزی انقلاب اسلامی، کمیته مسجد حفاظت از منطقه را به بهترین وجهی بعهده گرفت. مجید اغلب شبها را به پاسداری می گذراند.
با شروع جنگ تحمیلی، بسیج مسجد فعالتر گردید، و با تلاش مجید و دیگر یاران، مسجد به پایگاه مقاومت منطقه تبدیل شد. مجید در سال ۵۸ وارد دانشگاه تهران شد، او دانشجوی رشته تاریخ دانشکده ادبیات بود. با شروع انقلاب فرهنگی و تعطیلی دانشگاه او به بنیاد شهید پیوست. با اوج گرفتن فعالیت منافقین و ترورهای آنها، مجید هم در بسیج فعالتر شد، پایگاه مسجد منزل واقعی او شده بود. او تمام وجودش را به مسجد سپرده بود، در و دیوارهای خیابان زرین نعل، خیابان ۱۷ شهریور، میدان شهدا، جای پای مجید است. او شبهای متمادی را به پاسداری از آنها گذرانده است. او این همه را به عشق اسلام و امام انجام می داد.
مجید برادران زیادی را به جبهه فرستاد او فرمانده پایگاه مقاومت بسیج مسجد مسجد امام حسین (ع) بود. او و دیگر یاران گرد وجود امام جماعت مسجد حاج آقا لواسانی، محفل انسی داشتند، شبهای جمعه دعای کمیل در منزل یکدیگر می خواندند، مجید یاران را یکی پس از دیگری از دست می داد. برادران شهید کفایی، شهید صالح، شهید شیر علی، و …. سعی می کرد مراسم بزرگداشت آنها را خوب برگزار کند، به خانواده های شهداء سرکشی می کرد.
مجید پدرش را در اوائل سال ۵۷ از دست داد، دیگر خواهران و برادران او هم ازدواج کرده بودند و اکنون فقط او بود و مادرش اما بر این علاقه هم غلبه کرد و در زمستان سال ۶۲ همرا دیگر یاران بسیج برای رفتن به جبهه، ثبت نام کرد، و در ۱۵ بهمن همان سال به پادگان امام حسین (ع) رفت. بعد از دیدن یک دوره کوتاه به جبهه اعزام شد.
وصیت نامه اش را همراه نامه ای برای دوستش فرستاد و به او پیغام داد نامه ای را که در بسته در این پاکت است باز کن، فقط هر گاه خداوند مرا طلبید و لیاقت آن را پیدا کردم که به سوی او رجعت کنم آن را به خانواده ام تحویل بده.
در نامه ای در ۰۷/‏۱۲/‏۶۲‬ به حسن می نویسد: هنوز سعادت رفتن به خط مقدم به ما داده نشده.
عزیزان احتمال اینکه دیگر بتوانم شما را ملاقات کنم بسیار کم است … برادران عزیز باید هر لحظه آماده بود تا برای اسلام همه چیز را داد و به قول شهید سادات جان که تنها دارایی ما می باشد در راه خداوند بدهیم … ولی یک چیز از همه می خواهم که هر لحظه ذکر خدا گویید، برای سلامتی امام و فرج امام زمان (عج) و پیروزی رزمندگان دعا کنید، در ۰۸/‏۱۲/‏۶۲‬ در نامه ای به دوستش کامران می نویسد: امیدوارم که گردان ما را هر چه سریعتر ببرند تا بتوانیم دین خود را تا آنجا که از دستمان برمی آید به اسلام ادا کنیم … در این حمله احتمال شهادت و جراحت بسیار است و من عاجزانه از خداوند خواسته ام که آنچه رضایت اوست برایم مقدر فرماید.
او صاف و پاک، فقط رضایت حق را می خواست و به هر چه که او را راضی کند، راضی بود، دلش پر از عشق به شهادت بود. مجید در گردان میثم از لشگر محمد رسول الله (ص) بود که در عملیات خیبر شرکت کرد، در ۱۰/‏۱۲/‏۶۲‬ در جبهه طلائیه وارد عمل شد و به تیر کین رهسپار دیار حق گردید

گزیده ای از وصیت نامه شهید

اکنون که مشغول نوشتن این اوراق می‌باشم اولین روز عملیات والفجر ۶ است و ما هنوز در دو کوهه هستیم. احساس می‌کنم هر چه زودتر ما را هم به خط می‌برند و سعادت جهاد فی سبیل الله را شاید گوشه‌ای از آن را ببریم چرا که اکنون پی برده‌ام زندگی، مادیات ظاهری نیست بلکه ورای آن است و چیزی که به زندگی معنی و مفهوم می‌دهد روحانیت و معنویت خدایی است.
بار پروردگارا! تو را شکر می‌گویم که مرا در خانواده‌ای مذهبی و در دامن پاک مادری مسلمان و پدری مؤمن قرار دادی تا مرا به سوی تو هدایت کنند.
بار پروردگارا! نیرویی که مرا به جبهه می‌کشاند خود می‌دانم که تو خواستی و تو لطفت شامل من گردید.
بار پروردگارا! در مدت زندگیم نافرمانی و ریا کردم که نمی‌دانم با چه روئی از تو آمرزش بطلبم ولی چه کنم خودت گفتی " ادعونی استجب لکم" و من نیز امیدم به فضل و رحمت توست.
بار خدایا! رضایت تو هر چه هست برایم مقدور فرما و من عبد ذلیل و بیچاره هر چه دارم از توست و راضیم به رضایت تو ای خدا.
اگر در این چند سال عمرم به تو ای مادر بدی کردم، نافرمانیت را کردم و تو حق مادری را برایم تمام کردی ولی من فرزند خوبی برای تو نبودم از من درگذر و مرا حلال کن و از من راضی باش که رضایت خدا در رضایت والدین است.
ای خواهران و برادرانم مرا حلال کنید و فرزندان خود را تربیت کنید تا برای اسلام فداکاری کنند و همه چیز خود را برای اسلام بدهید و خدای ناکرده مهر و محبت باعث نشود که فرزندان خود را از سعادت محروم کنید که رستگاری در فنا شدن است در راه الله. در نمازهایتان برای پیروزی اسلام و فرج امام زمان (عج) دعا کنید.
نمی‌دانید جبهه چه حال و هوایی دارد به قول یکی از شهدا "جبهه بوی بهشت می‌دهد" در جبهه چیزی که حاکم است معنویت و خلوص است...
برادران از همگی شما می‌خواهم که مرا حلال کنید و از خدا برایم طلب مغفرت نمائید.