شهید احمد اسماعیلی
دانشجوی مقطع کارشناسی رشته نقاشی
تاریخ و محل تولد: ۲۱ اسفند ۱۳۳۷، تهران
تاریخ و محل شهادت: ۱۳ اردیبهشت ۱۳۶۵، فکه
مزار: بهشت زهرا (س) – قطعه ۵۳
زندگینامه
شهید احمد اسماعیلی در سال ۱۳۳۷ در یک خانواده مذهبی در جنوب شهر تهران پا به عرصه وجود گذاشت.
دوره ابتدایی را در مدرسه یغما جندقی (یاران امام) گذراند و دوره متوسطه را در دبیرستان ذوقی سپری کرد. ایشان از دوران نوجواونی به فریض مذهبی پایبند بود.
در سال ۵۲ کار هنری خود را با رفتن به کانون خانواده آغاز کرد و در آنجا به کار نقاشی و مجسمه سازی پرداخت.
در همان اوائل شیفته هنر نقاشی شد و پس از یکسال با آقای رضا بخشی استاد نقاشی آشنا شد و از آن پس در کنار استاد بخشی به آشنایی با مسائل نقاشی پرداخت.
در سال ۵۶ به اخذ دیپلم از دبیرستان بزرگ تهران گردید.
یک سال بعد در سال ۵۷ به خدمت سربازی رفت که انقلاب در میان مردم رسوخ کرده و توده های مردم در اجتماعات مختلف علیه نظام ستم شاهی شرکت می کردند و شهید با فرمان حضرت امام مبنی بر فرار سربازان از پادگان ها، از پادگان زرهی شهرستان قزوین گریخت و به صف توده های میلیونی پیوست.
با بازشدن دانشگاه ها جهت ادامه تحصیل به دانشکده رفت. موفق به اخذ مدرک کارشناسی رشته هنر نقاشی شد.
در سال ۶۰ با خانم آذریونسی ازدواج کرد و ثمره این ازدواج یک فرزند به نام محمود است.
در سال ۶۲ به شبکه دوم تلویزیون راه یافت. در انجا در قسمت انیمیشن (نقاشی متحرک – کارتون) شروع به کار نمود، زیرا او معتقد بود که با پرداختن به داستان های اسلامی بشیوه کارتون، می توان خوراک فکری مناسبی به کودکان و نوجوانان داد.
در ادامه فعالیت های فوق در محل بعنوان نقاش تصویر شهداء شناخته شد و فعالیت او در وقت کمی که برای استراحت به منزل می آمد با کشیدن تصاویر شهدا به پایان می رسید و اکثر شب ها تا نزدیکیهای صبح ادامه پیدا می کرد.
او در سال ۶۴ ضمن فعالیت در کانون پرورش فکری انجمن اسلامی سمیه، دانشکده هنرهای زیبا، تلویزیون با امور تربیتی (فنی و حرفه ای) بفعالیت پرداخت. سرانجام بعد از اعزام به جبهه در تاریخ سیزدهم اردیبهشت سال ۶۵ در جبهه فکه به شهادت رسید که بعد از حدود ۲۰ روز جسد مطهرش بر روی خاک های گرم خوزستان بود و در تاریخ دوم خرداد سال همان سال در بهشت زهرا در کنار دیگر شهدا به خاک سپرده شد.
گزیده ای از وصیتنامه شهید
بسم الله الرحمن الرحیم
با سلام به آقا امام زمان (عج) و نایب بر حقش امام خمینی و با درود بیکران بر رزمندگان اسلام.
اینجانب احمد اسماعیلی فرزند ایوب به این وسیله وصیتنامه خود را به بازماندگان ابلاغ مینمایم.
اولاً برادر بزرگترم را که در حق ما بعد از فوت پدر علاوه بر لطف برادری مسئولیت پدری را بر جان خرید و آنچنان خدمتی در حق ما کرد که ما توانستیم در مسیر حرکت تکاملی اجتماع با خواست خدا و یاری او به راه حق گام برداریم و در جایگاه مناسب از اجتماع جای گیریم.
این بنده حقیر گناهکار، برادرم حسین را از این جهت که بزرگتر از برادر گرامیم عباس میباشد، وصی خود قرار میدهم.
ثانیاً از همه شماها و دیگر دوستان و آشنایان به این وسیله طلب مغفرت و از درگاه خداوند متعال تمنای رحمت مینمایم.
ثالثاً اگر برایتان امکان داشت مرا در بهشت زهرا در کنار آن عاشقان حسینی دفن کنید.
رابعاً اگر مقدور بود برای بنده نماز و روزه دو سال را اجاره کنید و همچنین اگر کسی آمد و طلبی از من داشت به او بدهید و همچنین مقدار دو هزار تومان به حساب کانون پرورش فکری و معادل یک ماه حقوق مرا به حساب سیمای جمهوری اسلامی بریزید.
بابت تاخیرهایی که من در انجام کارها داشتهام، مبلغی نیز به حاج آقا اسماعیلی بدهکارم هرچه فرموده درست است به او بدهید و بالاخره مقداری زمین در کرج دارم، البته مقدار کوچکی از آن زمین بزرگ که به اسم بنده است متعلق به بنده میباشد همانطور که اطلاع دارید؛ و همچنین مقدار ناچیزی هم از مال دنیا در خانه خود جمع آوری کردهام در هرآنچه که دارم همسرم در آن سهیم میباشند.
اگر برای شما مقدور بود در حد امکان برای همسر و یگانه فرزند عزیزم که خدایش حافظ و هادیش باشد، سرپناهی فراهم کنید تا مبادا بعد از من آنها احتیاج به دیگران داشته باشند و در جامعه خدایناکرده تحقیر شوند، در خاتمه از مادر مهربان و فداکار و زحمتکش و زجر کشیدهام به خاطر همه قصوراتی که داشتهام معذرت میخواهم و برای او عاقبتی خوش در دنیا و جایگاهی بلند مرتبه در آخرت از خدای منّان طلب میکنم و برای همه شماها حسین، عباس، عزیزه، خدیجه، معصومه، آذر، محمود و دیگران از خداوند به حق حسین مظلومنش طلب عاقبت بخیر و آخرتی خوب مینمایم.
والسلام این وصیتنامه در مقر تخریب قرارگاه ثارالله در تاریخ دهم فروردین ۱۳۶۴ نوشته شده است.
التماسدعا
خدا حافظ و هادی شما باشد.
خدانگهدار.
احمد اسماعیلی
آخرین یادداشت شهید
چهارشنبه ۱۰/۲/۶۵ ساعت شش و چهل و هشت دقیقه است از طرف فرمانده به ما آماده باش ۱۰۰ درصد داده شده است و هرلحظه ممکن است که به خط مقدم حرکت کنیم.
همه برادران در حال نوحه سرائی و توسل به حضرت مهدی هستند، ممکن است تا چند ساعت یا چند روز دیگر عده زیادی از برادران شهید و یا مجروح بشوند.
من، از طریقی، ساعتی قبل از رفتن به خط و منطقه از احتمال آن مطلع شده ام،
اما،
نمی دانم چرا یک اضطراب قلبی وجودم را فراگرفته است و احساس می کنم که زخمی و یا شهید می شوم.
اگر خداوند متعلی لطفی بکند و این اضطراب خود را با یادآوری این شعر که در سال گذشته در مقر تخریب ثارالله شنیدم تسکین می دهم و آن این است:
هرکس که بگوید عاشقم، عاشق نیست
در مکتب عشق امتحانی باید
شاید از اول ورود به پادگان دوکوهه که می توانستم بروم در تبلیغات. خواست خدا بر این شد که با دیدن علی دهقانیان به گردان زهیر از تیپ سیدالشهداء بیایم و بعد از انجام تصویرکشی و درست کردن حسینیه، با برادران کاروان به فراگیری آموزش های نظامی بعنوان تک تیرانداز در یک تیم پیاده کشیده شده است و شب گذشته نیز به رزم شب رفته بودیم و در رزم تیم ما یک تپه را فتح کرد.
امیدوارم که به یاری خدا در این عملیات همه برادران با سلامتی و راحتی شب گذشته به فتوحات بزرگ دست بیابند.
امروز ظهر تصمیم گرفتم که بروم با فرمانده درباره بازگشت به تهران صحبت کنم که در هفته آینده به خانه برگردم و تا آن موقع سقف حسینیه را که قرار است با برزنت بپوشانیم، تکمیل کنیم، اما با پیش آمدن این مسدله دیگر دل راضی نمی شود که بروم نزد فرمانده گردان.
چرا که می ترسم مبادا خداوند از این مسئله ناراحت بشود، هر چند که باحتمال زیاد اگر بخواهم برگردم از طرف مسئولین مخالفتی نخواهد شد، زیرا که با آمدنم به گردان به فرمانده گفته بودم که من دو هفته الی سه هفته در اینجا خواهم ماند و او گفته که شما این تصویرهای شهداء را برای ما بکشید و بروید.
در حال حاضر برادران سرود زائرین آماده باشید کربلا در انتظار است را می خوانند و این شعار گردان است که باید همه آن را یاد بگیرند. والسلام.