شهید محمد پارسا
دانش آموخته مقطع کارشناسی رشته علوم اقتصادی
تاریخ و محل تولد: ۱۳۳۲، ایرانشهر
تاریخ و محل شهادت: ۲۹ بهمن ۱۳۶۰، چزابه
مزار: جاویدالاثر
زندگینامه
محمّد پارسا - سوّمین فرزند علی اکبر - در سال ۱۳۳۲ در شهرستان ایرانشهر به دنیا آمد. از همان آغاز رشد معنوی او در دامان پدرِ با فرهنگ و اندیشمندش، صورت گرفت.
از پنج سالگی به مکتب رفت و قرآن را فرا گرفت؛ وی صوت زیبایی داشت و خیلی خوب قرآن میخواند و بارها مورد تشویق قرار گرفت. کودکی کم حرف و آرام بود. تحصیلات ابتدایی را در دبستان کوروش ایرانشهر به اتمام رسانید. با علاقه زیاد به مدرسه میرفت و خوب درس میخواند. او میگفت: «سرگرمی من باید کتاب باشد.» هنگام بازی کلک نمی زد و تقلّب نمی کرد و به همین علّت همواره او را به عنوان داور انتخاب میکردند. کلاس ششم ابتدایی را در سال ۱۳۴۴ به اتمام رسانید. سپس وارد دبیرستان شد. سال اول را در ایرانشهر سپری کرد و از سال دوم - به علّت بازنشسته شدن پدر و نقل مکان به مشهد مقدّس - بقیه تحصیل خود را در شهر مشهد و در دبیرستان امیر کبیر گذراند.
در سال چهارم دبیرستان با مسائل سیاسی آشنا شد. هم کلاسیهایی نسبتاً آگاه داشت که از جمله کارهای اوّلیه آنها این بود که انشاهایی جهت دار مینوشتند و در کلاس میخواندند و تا آنجا پیش رفتند که از جانب مسئول دبیرستان توبیخ و تهدید شدند. آن روزها کانون بحث و انتقاد دینی - که توسط شهید هاشمی نژاد اداره میشد - در مشهد حال و هوایی داشت و جوانان پرشور و انقلابی را به خود جذب میکرد که محمّد یکی از آنها بود.
در سال ۱۳۵۰ در رشته ریاضی دیپلم گرفت و در کنکور شرکت کرد، امّا قبول نشد و تصمیم گرفت سال بعد شرکت کند. برای گذراندن کلاس کنکور مدّتی در تهران به سر برد. او در این دوران به افراد متدیّن علاقه خاصّی داشت و به مطالعه کتابهای شهید هاشمی نژاد، جلال آل احمد و شریعتی میپرداخت و در جلسات سخنرانی دکتر شریعتی شرکت میکرد. هنگامی که در روزنامهها اعلام کردند: «تختی خودکشی کرد» محمّد در خانه مطرح کرد که تختی را کشتند. او در این دوره افکار سیاسی داشت. در این مدّت با میتوانست راحت تر زندگی کند، ولی از آنجا که روحیه اش از همان ابتدا با رفاه و راحت طلبی سازگار نبود به زندگی ساده و مختصری اکتفا کرد. در سال ۱۳۵۱ در رشته اقتصاد دانشگاه تهران قبول شد که در سال ۱۳۵۵ موفّق به دریافت مدرک لیسانس شد. در این دوران زمینه لازم برای ادامه دادن فعالیتهای سابق فراهم شد و از این سال تحوّلات و دگرگونیهایی در زندگی او شروع شد.
برادرش - مهدی – درباره فعالیتهایش میگوید: «فعالیتهای ایشان به طور خاص از زمان دانشجویی شروع شد. وی جزء تشکّلهای مذهبی بود. واقعاً اهل مطالعه و با تفکّرات نیروهای چپ و مارکسیست آشنا بود. در حرکتها و مبارزات و تظاهرات دانشجویی شرکت داشت، امّا به لحاظ امنیّتی هیچ وقت از فعالیتهایش در تهران صحبت نمیکرد. او عضو انجمن کتاب تهران بود و با نشریه باران - که کار بچّه های مذهبی بود - همکاری داشت و شعر و مقاله هم چاپ میکرد.
همچنین میگوید: «او بسیار راستگو و درستکار بود و شبها در سپاه میخوابید، همان جا حمّام میرفت و گاهی اوقات میدیدم با سنگی نماز میخواند. تشک کشتی پهن میکرد و با برادرها کشتی میگرفت. او بی تکلّف و ساده می زیست.» وی جزء اوّلین کسانی بود که با تحلیل و نقد علمی، ایدئولوژی مجاهدین خلق را افشا کرد.
وی در ۴ آبان ۱۳۵۹ با خانم طوبی ساجدی ازدواج کرد. اهل علم و اهل مطالعه بود. همسرش میگوید: «به خاطر ندارم در تمامی این مدّتی که او در سپاه بود کوچکترین بدگویی یا غیبتی از کسی کرده باشد. هرگز خود سازیش را فراموش نکرد و هرگز دیده نشد که با وجود انبوه مشکلات، عاصی شود و از خود بی ظرفیّتی نشان دهد.»
ماههای آخر، بنا به صلاحدید مسئولان منطقه ۴، در واحد اطّلاعات سپاه پاسداران انقلاب اسلامی به کار مشغول شد و تلاش بسیار موفّقش در این مدّت کوتاه، باعث دستگیری و نابودی جمعی از منافقین شد. وی عاشق خدا بود و معشوق خویش را در جبهه نبرد حق علیه باطل میجست. احساس می کرد در جبهه خالصتر میشود. خواهرش می گوید: «او همیشه در تب و تاب جبهه می سوخت. وقتی از اطلاعات سپاه مشهد به ایشان پیشنهاد شد که در مشهد به خدمت مشغول شود ایشان رفتن به جبهه را شرط موافقتش اعلام کرد.»
خاله شهید میگوید: «محمّد میگفت: همه باید بروند جنگ، برای دین اسلام در خطر است. از همان ابتدای جنگ بسیار علاقه داشت که در کنار بسیجیان و سپاهیان باشد و با متجاوز بجنگد.» وی در ۵ بهمن ۱۳۶۰ به منطقه عملیّاتی چزّابه اعزام شد. ناصر محمّدی - همرزم شهید - میگوید: «بزرگترین آرزویش شهادت بود، محمدرضا همرزم دیگرش میگوید: «همه بچّه ها شهید پارسا را مثل پدر خود دوست داشتند. در همه کارها سرمشق ما بود. بیشتر شبها نگهبانی می داد و رفتار خوب او در ورود برادران به سپاه و ماندن آنها مؤثر بود.»
هادی سعادتی - یکی دیگر از همرزمانش - میگوید: «در یک سنگر و در یک عملیّات - به نام علی بن ابی طالب در چزابه - با هم بودیم و در چند پاتک دشمن با هم شرکت داشتی. برخوردش بسیار در سطح بالا و منطقی بود. همراه با اخوت اسلامی و با چهار، پنج نفر نماز جماعت برگزار می کرد. وی به قدری در مسائل دینی و مذهبی جدّی بود که وقتی از اردو میآمد، بچّه ها به شوخی میگفتند: امر به معروف و نهی از منکر آمد.»
وی در سختترین شرایط آن قدر متین و با وقار بود که انسان را به تعجّب وا میداشت. هادی سعادتی همچنین میگوید: «هنگام عملیّات خیلی به خودش رسیده بود؛ آرایش کرده بود و لباس نو پوشیده بود، غسل شهادت کرده بود و گفت: امشب مصمّم هستم تکلیف خودم را با خدای خودم روشن کنم و قبولی ام را از خدا بگیرم.» یکی از توصیه های شهید پارسا به همسرش این است: «سعی کن همیشه در صحنه انقلاب حاضر باشی و ببین که در نهادهای انقلابی و در صحنه نظام چه میگذرد. توجه داشته باش و عملاً توجه داشته باش و مشخصاً ملاحظه کن و امر به معروف و نهی از منکر را شدیداً رعایت کن.»
محمّد پارسا در ۲۹ بهمن ۱۳۶۰ به علّت تک عراق در منطقه تنگه چزابه به شهادت رسید و پیکر مطهرش بر اثر حجم زیاد آتش به پشت جبهه انتقال نیافت. لذا شهید مفقودالجسد اعلام شده است.
تنها فرزندش حسین بعد از شهادتش - در ۱۵ فروردین ۱۳۶۱ -۲۹ به دنیا آمد.
گزیدهای از وصیتنامه شهید
در لحظه مرگ نمیتوان به فکر دنیا بود و از دنیا نوشت. لذا وصیّتی جز دعوت به وحدت و شناخت حق در راه اقامه کامل دین حق و یاری مستضعفین و پیش گرفتن اخلاق نیکو ندارم. امروز حیاتی ترین مسئله ما، روح واحدی است که در اندام امّت اسلام دمیده شده است و این روح خداست که دنیای اسلام را زنده نگه داشته، نباید از ملّت و سایر نیروهای مردمی جدا شد.»
و در جای دیگر میگوید:
«این شاهدان عشق
هرگز گمان مدار که از یاد رفتهاند
یا چون گل بهار
برباد رفتهاند
اینان نمرده اند
جاوید و زندهاند.»
منبع: فرهنگنامه جاودانههای تاریخ / زندگینامه فرماندهان شهید استان خراسان