شهید غلامحسین رنجبر جهرمی
فارغ التحصیل مقطع کارشناسی ریاضی محض
تاریخ و محل تولد: ۳ اسفند ۱۳۳۵، جهرم
تاریخ و محل شهادت: ۲ آذر ۱۳۵۹، سوسنگرد
مزار:
زندگینامه
در سوم اسفند ماه ۱۳۳۵ در شهرستان جهرم متولد شد و از اوان نوجوانی در جلسات مذهبی و قرائت قرآن شرکت میکرد. به نماز سخت پایبند بود و در مدرسه از نظر رفتار و معاشرت با دوستان الگوی دانشآموزان بود و به آنها مهر میورزید. در خرداد ماه ۱۳۵۳ تحصیلات متوسطه را در دبیرستان خواجه نصیر در رشته ریاضی به پایان برد و در همان سال به دانشکده ریاضی و علوم کامپیوتر دانشگاه طهران راه یافت.ورودش به دانشگاه آغاز شرکت فعالانه او در مسائل سیاسی و اجتماعی بود. او عقیده داشت که (تحصیل علوم عالیه یک مسئله جنبی زندگی است و آنچه اساس و حقیقت زندگی را تشکیل میدهد همان مبارزه در راه خدا و مردم میباشد) لذا با زمینه مذهبی که از قبل داشت با دیگر دانشجویان در مسائل فوق برنامه سیاسی و مذهبی شرکت میکرد. به کوهنوردی بسیار علاقه داشت و اکثراً با گروههای کوهنوردی دانشگاه در هر فرصت به کوه میرفت. البته رفتن به کوه در شرایط و جو رژیم دیکتاتوری شاه یک مسئله کاملاً سیاسی و سازنده و در عین حال بسیار مشکل بود. پیوسته به تمرینات سخت و طاقتفرسا چه از لحاظ روحی و چه از لحاظ بدنی برای خودسازی و تزکیه نفس مبادرت میکرد و این یکی از خصوصیات بارز او چه قبل از ورود به دانشگاه و چه پس از آن میباشد. در اعتصابات و تظاهرات دانشجویی علیه رژیم شاه شرکت میکرد و در صف مقدم دیگر یارانش بود.حسین یکی از کسانی بود که در راهاندازی تظاهرات در شهرمان بسیار مؤثر بود. و با تشکیل جلسات مذهبی سعی در منسجم کردن هر چه بیشتر جوانان را داشت. در مطالعات دستجمعی که اکثراً خود تشکیل دهنده آن بود شرکت میکرد. در تکثیر اعلامیه و پخش آن با دوستان همفکرش بطور فعال تلاش مینمود هنگامیکه جهت برقراری نظم در تظاهرات و برای مقابله با رژیم و نقشههای او شوراهای محلی به صورت مخفی بوجود آمد او نیز یکی از اعضاء فعال این شورا بود با توجه به استعداد شایان و آینده نگری که داشت دوستانش همیشه از فکر او جهت پیشبرد انقلاب استفاده میکردند. به قرآن و دعا علاقه خاصی داشت و نه تنها به خواندن آنها اکتفا نکرده بلکه ضمن درک محتوی آن سعی در بکار گرفتن آن در زندگی خود داشت: در اولین شبهای پیروزی انقلاب در کمیته انتظامات مشغول بکار گردید و پس از حدود یکهفته جهت راه اندازی پادگان آموزشی به پادگان رفته و در آنجا مشغول نگهداری و بازسازی پادگان گردید. او برای اشاعه فرهنگ اسلامی با سایر همفکرانش اقدام به تأسیس بخش فرهنگی در کمیته انقلاب اسلامی جهرم نموده و در کلاسهای آموزشی که جهت دانشآموزان تشکیل گردید شرکت میکرد. او هم معلم و هم متعلم بود بدنبال مهرماه ۵۸ در جهاد مشغول خدمت بود و سپس جهت ادامه تحصیل به دانشگاه رفته تا اینکه در بهمن ماه سال ۱۳۵۸ در رشته ریاضی و علوم کامپیوتر فارغالتحصیل گردید و باز به جهاد همیشگی خود در راه مستضعفین ادامه داد و با تشکیل کمیته برداشت محصول. به کمک برادران کشاورز شتافت او در بیشتر ایام روزه میگرفت و با زبان روزه در کنار دیگر همشهریان خود به برداشت محصول ادامه میداد. در اواخر سال ۱۳۵۹ به خدمت مقدس سربازی درآمد و از اوائل مرداد ماه در مرکز آموزشهای هوائی پایگاه انقلاب دوره آموزش مقدماتی را شروع کرد. از آنجائیکه این دوره مقدماتی بیشتر به آموزشهای ابتدائی اختصاص یافته بود و روح تلاشگر او را ارضاء نمیکرد، لذا با جمعی از دوستان در تلاش بود که محتوای آموزش نظامی را تغییر داده و مطلوبتر کند. در این باره او چنین استدلال میکرد «ما باید از کلیه امکانات و فرصتهای موجود جهت خودسازی و آمادگی رزمی استفاده کنیم زیرا ما اکنون با آمریکا در جنگ هستیم هر لحظه امکان دارد که آنها بطریقی به ما حمله کنند، لذا نباید فرصتها را از دست داد و هر چه زودتر باید آموزشهای نظامی را در سطحی بالا فراگرفت» گویا تجاوز صدام این جیرهخوار مزدور را پیشبینی میکرد، خلاصه او تنی میخواست قوی که بتواند جوابگوی روح پرغرورش در میدان جهاد مبارزه باشد، بهر حال با تلاش پیگیرش خود را به بسیج پایگاه منتقل نموده و در آنجا آمادگی کامل رزم انفرادی را توسط برادران نظامی دید. بعد از پایان این دوره او را به پایگاه قلعه مرغی برای آموزش درس ریاضی که رشته تخصصیاش بود اعزام کردند ولی این مصادف بود با آغاز تجاوز صدام به کشور اسلامیمان و این مسئله بود که روح بزرگ او را رنج میداد با وجودیکه تدریس ریاضی جزء کار تخصص او بود وی عقیده داشت که در زمان جنگ چگونه میتواند به این کار ادامه دهد در حالیکه سایر برادران و همرزمان او در میدان جهاد حماسه سرائی میکنند» مانند مرغی که در قفس بوده باشد سعی داشت بهر ترتیبی که شده خود را به جبهه مقدس جنگ انتقال دهد علاقه و تلاش او در این راه داستان عشق یاران حسین (ع) را به شهادت زنده میکند به راستی که او تشنة شهادت بود تا اینکه موفق شده پس از تلاش و کوشش بسیار با یک گروه از جانبازان اسلام و سربازان دلیر امام که همگی داوطلبانه آماده اعزام به جبهه جنگ بودند به خوزستان اعزام شود. لحظهایکه لباس رزم را پوشیده و سلاح بر دوش آماده حرکت به سوی جبهه بود چهرهاش از همیشه شادابتر بود. به راستی که نور یقین در دیدگانش هویدا بود مانند کسی که سالها در فراق محبوبی باشد و اکنون لحظه دیدار فرا رسیده باشد سر از پا نمیشناخت و شاید بیان روحیه و شرح حالش در روزهای قبل از اعزام قابل توجه باشد. یک روز وقتی خبر شهادت یکی از یاران خود جواد صفائی را شنید بیآنکه ناراحت شود لبخندی که حاکیاز شناخت و یقین بود بر لبانش نقش بست و سپس چنین گفت: «ناراحتی ندارد ما هم چند روز دیگر به ملاقاتش میرویم» او در مورد شهادت خویش آن قدر یقین داشت که به دوستانش گفت:
"اگر برای جواد پیامی دارید به من بگویید تا به او بگویم" سرانجام در روز دوم آذرماه ۱۳۵۹ لحظه دیدار فرا رسید و او که چنین تشنة شهادت بود شربت گوارای شهادت را نوشید و در کربلای سوسنگرد به شهادت رسید. یکی از رزمانش که در زمان شهادتش در کنار او بوده است چنین میگفت: آخرین حرفی که حسین زد این بود اشهدان لااله الاالله واشهدان محمد رسول الله واشهدان علیاً ولی الله، در حالیکه خون از گلویش میریخت شهادتین را بر زبان میآورد به وصال محبوب رسید.
گزیده ای از وصیتنامه شهید
خوشبختانه از نظر مادی چیزی ندارم از طرفی تشخیص دادهام که این مبارزه صراط مستقیم است و مبارزه با آمریکاست، اگر به این راه نروم راه مغضوبین و ظالمین رفتهام و فلسفه رفتن من این است:
اهدنا صراط المستقیم صراط الذین انعمت علیهم غیرالمغضوب علیهم والضالین. والسلام